جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر منادی دینداری در پرتو آزادی-جمعیت رسام
Skip Navigation Links
جستجو
سونامی مرگ در ایران

تاريخ انتشار : 11/20/2015



 

علی کلائی

 
خبرها بسیارند و انگار تعدادشان از حد معمول فراتر رفته است. در هر خانواده ای خبری از ابتلای کسی به سرطان است. یا کسی دچار بیماری خاصی شده که از بیماریهای معمول قدری جدی تر و صعب العلاج تر است. فعالین سیاسی، اجتماعی و مدنی گه گاه با ابتلا به سکته و یا بیماری ای خاص فوت می کنند. چه خبر است؟ دلیل این همه مرگ ها و ازدیاد آن چیست؟ محراب مرزبان، مسئول کمیته تحقیقات انجمن جراحان قلب با اشاره به کاهش سن سکته در کشور می گوید که “سن سکته قلبی در مردان ۵۵ و در زنان ایرانی۶۵ سال شده و پیش‌بینی می‌شود تا ده سال آینده آمار سکته‌های قلبی به اوج خود برسد.” وی همچنین در ادامه می افزاید که ” آمار سکته قلبی در کشور به نسبت دنیا بسیار بیشتر است و متأسفانه در سنین پایین اتفاق می‌افتد.” 
این اظهار نظر محراب مرزبان در فروردین ماه ۱۳۹۳ انجام شده است. یعنی بیش از یک سال و نیم پیش یک متخصص امر هشدار داده است که این وضعیت امکان بدل شدن به فاجعه ای را دارد و باید برای آن چاره ای اندیشید. ولی متاسفانه در ایران ما تمامی این هشدارها پشت گوش می افتد و ذره ای بدانها توجه نمی شود. اما هشدار دکتر مرزبان امر جدیدی نبوده و نیست. پیش از او دکتر علیرضا زالی، رئیس وقت سازمان نظام پزشکی ایران با بیان این مطلب که روزانه ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر در کشور دچار سکته مغزی می شوند، بر ضرورت راه اندازی مراکز جامع ویژه درمان سکته های مغزی تاکید کرده بود. این اظهارات نیز در بهار ۱۳۹۲ انجام شده است. 
قصد بحث آماری و بررسی هشدارهای داده شده برای افزایش سکته و بیماری های خاص در اینجا نیست. تنها هدف این بود که گفته شود پیش از این هشدارهای بسیاری در این باره داده شده است. حتی پیش از اینکه مرتضی پاشایی، خواننده موسیقی پاپ که سال گذشته درگذشت و تمامی ناظران در مراسم تشییع او از میزان حضور جمعیت و برخورد عامه مردم متعجب شدند، بر اثر سرطان فوت کند و قدری جامعه ایران بر اثر شوک ناشی از استقبال مردم از مراسم وی به این مسئله نیز توجه کند، هشدارها داده شده بود. شاید بشود بر اساس مطالعاتی که انجام شده (که اگر قصد نگارش یک مقاله بلند دانشگاهی بود، شاید این بخش خود می توانست به literature review آن مقاله بدل شود) ۴ عامل اساسی را به عنوان عوامل زیست محیطی و اجتماعی دانست که در افزایش مرگها، سکته ها و بیماری های خاصی به مانند سرطان موثرند. باید گفته شود که این ۴ عامل منتج از نگاهی کلی و با فاصله به مسئله است و در صورتی که کاری دانشگاهی بر روی این مسئله انجام شود، قطعا عوامل بسیاری شناسایی خواهند شد و عواملی که در پی خواهند آمد نیز دقیقتر و با جزئیات بیشتر بیان می شوند.
اما چهار عاملی که گفته شد را می توان اول در عامل آلودگی هوا رد یابی کرد. آلودگی که در تهران بصورت وجود دود و گرد و غبار و در خوزستان به صورتی خفه کننده بر زندگی عمومی مردم سایه افکنده است. آلودگی هوا و نتیجه آن بیماری های تنفسی و ریوی خود می تواند به عاملی برای سکته ها و سرطان ها بدل شود. حال اینکه این روند به چه صورت روی می دهد را باید از پزشکی پرسید که بحثی تخصصی است که از این مقال خارج است. عامل دوم مسئله پارازیت هاست. پارازیت هایی که برای اختلال در امواج ماهواره ها ارسال می شود و اما فشار و سردرد و هزار و یک بیماری ناشی از آن زندانی انسانها را مختل می کند. معصومه ابتکار، رئیس فعلی سازمان محیط زیست در سال ۹۱ و زمانی که دبیر کمیته محیط زیست شورای شهر تهران بود پارازیت ها را یکی از منابع اصلی بیماری زایی و سونامی سرطان در کشور دانسته بود. 
عامل سوم در این مسئله را می توان در معضل اقتصادی و فشار کمرشکن اقتصادی بر روی مردمان ردیابی کرد. ضعف اقتصادی و مشکل معیشت که خود به عامل اصلی بروز درگیری ها، اختلافات و تضادها بدل می شود و همین مسئله و فشار عصبی ناشی از آن می تواند عاملی موثر بر سکته های آنی و یا ایجاد سرطان در آتیه فرد باشد. و عامل چهارم نابسامانی روانی جامعه ایرانی است که زیر انواع فشارها، از اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، از نبود آزادی های حداقلی، نبودن تفریحات کافی برای نسل جوان ایرانی (در جامعه ای با اکثریت جوان) باز هم موجب درگیری ها و تضادها میان مردمان می شود و با افزایش تنش ها به منشایی برای سکته ها و انواع بیماری های صعب العلاج و یا لا علاج بدل می شود. در هر ۴ عامل یاد شده عنصر حاکمیت و قدرت مستقر کاملا مشهود است. یعنی اصلی ترین عامل هر ۴ مولد یاد شده حاکمیت دارای سیطره ای است که بر همه حوزه های زندگی فردی و اجتماعی مردمان حاکم است.
 
اینجا شاید بتوان مسئله مرگ و بیماری های شهروندان بر اساس این ۴ عامل را در عنوان مرگ و یا بهتر بگوییم قتل سیستماتیک مردم توسط حکومت و حاکمیت مستقر دارای سیطره صورت بندی کرد. بدین صورت که چون عنصر اساسی در هر ۴ عامل حاکمیت و سیاست های اعمال شده در طول سالیان است (گزاره الف) پس (آنگاه) ایجاد و افزایش این عامل ها نیز مقصری جز حاکمیت مستقر (با نگاهی حداکثری البته) ندارد و در واقع آنچه در حال وقوع است قتل عام شهروندانی است که این حکومت بر ایشان حکم می راند. (گزاره ب به عنوان نتیجه) در این میان اما علاوه بر شهروندان عادی و ستارگان موسیقی و هنر عامه پسند، تنی چند از فعالین سیاسی، مدنی، کارگری و مبارزان راه آزادی نیز جان خود را بر اثر سکته از دست داده اند. این جانباختگان را نیز با این نگاه می توان جزو مقتولین این قتل عام سیستماتیک حاکمیت بر علیه مردم دانست. افرادی که در بیرون زندان با سکته و یا با سرطان جان باخته اند و از فعالین و اهل مبارزه نیز بوده اند، البته فشاری مضاعف را نیز متحمل شده اند که همانا فشار عصبی و روانی ناشی از مبارزه و سختی ها و مشکلات پیش آمده از رنج زندان و فشار خانواده و امثال ذالک است. اما در بیرون زندان شرایط عمومی ایشان به مانند بقیه مردم است و از دست رفتن ایشان نیز دلیلی جز آنچه بقیه مردم را از بین می برد نمی تواند داشته باشد.
در اینجا دو مسئله اما به صورت استثنا قابل ذکر اند. یکی افرادی که با عنوان قتل سیاسی از بین می روند. بگذارید پیش از ورود به بحث ابتدا تعریفی از قتل سیاسی به دست بدهیم. اگر قتل سیاسی را تلاش حاکمیت مستقر به صورت مشخص برای حذف مشخص یک فرد یا افرادی تعریف کنیم که مثلا با ترور، اعدام و یا ایجاد سوانح ساختگی انجام می شود، آنگاه شاید بتوان به فهمی درست در این ارتباط رسید. افرادی به مانند مقتولین قتل های زنجیره ای و سیاسی دهه ۷۰ را می توان از زمره قتل های سیاسی دانست که توسط نظام مستقر جمهوری ولایی انجام شده است. اما لزوما هر مرگی را نمی توان قتلی سیاسی فهم کرد. وقتی فعال سیاسی و مبارزی در خارج از زندان و در روند عادی زندگی با سکته و یا سرطان (به شرطی که سرطان از زندان آغاز نشده باشد که این آغاز از زندان و ارتباطش سخن بعدی است که مطرح خواهد شد) مواجه می شود و فوت می کند، این مرگ را به عنوان قتل سیاسی خواندن به نظر باز کردن عرصه ای است که تدقیق و امکان پیگیری دقیق و مستدل را در ارتباط با قتل های سیاسی از پیگیری کنندگان سلب می کند. چه حاکمیت فرصت طلب با تعمیم جزء به کل و استفاده از این مغلطه (مغلطه تعمیم جزء به کل که آن را مغلطه تعمیم ناروا نیز گفته اند) رسما مسئله را از مبنا مورد هدف قرار می دهد و در واقع این عدم مشخص بودن حوزه ها به حاکمیت ابزاری برای غبار آلوده کردن فضا و مغالطه خواهد داد.
اما در باب زندان مسئله متفاوت است. اینجا مسئله قانون و نص صریح متن مطرح می شود. پیشتر البته در این باب سخن رفته و قصد اطاله کلام نیست.کوتاه سخن آنکه هرآنچه بر زندانی بگذرد، در زندان با مسئولیت سازمان زندانها، زندان بان و دستگاه قضایی خواهد گذشت. هر اتفاقی که برای زندانی بیافتد، مسئول مستقیم آن زندان بان و سازمان زندانها و دستگاه قضایی است. اینجاست که هر مرگی که در زندان رخ می دهد و هر کسی که در زندان دچار بیماری یا مشکلی می شود، مسئولیت مستقیم آن با حاکمیت صاحب زندان، زندان بان و دستگاه قضایی حاکم بر ایران است. حال و با این وصف، و بطور مشخص در ارتباط با مرگ های اخیر شاید بهتر است گفته شود که (حداقل و بنا بر داشته های امروزمان از پزشکی قانونی و بررسی های پزشکی) که مرگ زنده یادان کورش بخشنده و نیما کوهبنانی از سنخ اول بوده و هست. مرگی ناشی از قتل عام سیستماتیکی که همه مردمان ایران دچار آن هستند. فعالین سیاسی و کارگری و مبارزین قدری بیشتر و آنهم از زاویه آزارهای بیشتر و استرس بیشتر. اما بدل کردن آن به قتل سیاسی (با تعریف یاد شده) به نظر امری مطابق واقعیت موجود نیست.
اما پرواز زنده یاد شاهرخ زمانی مسئله متفاوتی است. شاهرخ زمانی در زندان فوت می کند. بنا بر آنچه گفته شد، این مرگ مسئول مستقیمی به نام سازمان زندانها و دستگاه قضایی ایران دارد و ایشان می بایست پاسخگوی این مسئله باشند. چه دخالت مستقیم داشته و چه نداشته باشند، به هر حال قانونا مسئول اند و باید حداقل با متخلفین برخورد شود و شرایط برای بقیه زندانیان بهبود یابد. بررسی امور نه از این باب است که در برابر حرکت مبارزه مدنی و اجتماعی مردمان ایران زمین ترمزی قرار گیرد، بلکه از این باب انجام می شود که هر سخن و هر حرفی که گفته می شود، بر مبنا و اصول و با تعریف مشخص باشد و اتهامی بلا جهت به هیچ مرجع و محلی، حتی ظالم ترین ایشان زده نشود. چنین امری اما در انقلاب ضد سلطنتی بهمن ۵۷ انجام نشد. آمارهای آن روزگاران از هزاران هزارکشته و زخمی خبر می داد در حالی که آمار واقعی کمتر از پنج هزار نفر در کل ۱۵ سال از ۴۲ تا ۵۷ بوده است (عماد الدین باقی در این باب تحقیق مفصلی انجام داده است). این گفتار و گفتارهایی اینچنین از این باب گشوده می شود که مسئله برای فعالین و اهل مبارزه دقیقتر شود و کفه شورمندی و استدلال محوری همسان و هم آواز شوند. باشد که روزگاری دیگر نه از قتل سیستماتیک شهروندان توسط حکومت سخنی باشد، نه از قتل سیاسی و یا مرگ سیاسیون در زندانها. دیر نیست امید بایدمان.

* مقالات ومصاحبه های مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.

برچسبها:



درج نظرات
نام : 
آدرس ایمیل : 
متن پیام : 
 
رسام اخبار
رسام نظر سنجی
رسام مناسبتها
رسام فید RSS
رسام دعوت به همکاری
رسام رسام در شبکه های اجتماعی


راه اندازی سایت: فوریه 2011

کلیه حقوق این سایت متعلق به رسام می باشد.