جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر منادی دینداری در پرتو آزادی-جمعیت رسام
Skip Navigation Links
جستجو
امر حکومتی امر خدا نیست-1

تاريخ انتشار : 9/13/2011



س-الف

مقدمه

اندیشه حکومت آسمان بر زمین بحث تازه و اندیشه نویی نیست و بسیاری از انسانها با زمینه های این اندیشه آشنا بوده و بیشترین هزینه را نیز در طول تاریخ برای آن پرداخته اند، قبل از بررسی دقیق و ورود به حاق مطلب بهتر آن است با این رویکرد کمی آشناتر شده و سابقه آنرا مرور کنیم.
آنچه که از دوره های اجتماعی زیستی بشر بدست آمده حکایت گر آن است که هر سامان، اندیشه و ایدئولوژی که به نوعی با مکتب تفویض به غیر (واگذاری اختیاربه دیگری) به طور مطلق یا مشروط دست در گریبان بوده و به ویژه قدرت و حاکمیت را در آسمان، نژاد برتر و یا منبعی به غیر از خود جستجو میکرده و بر همان اساس سعادت خود را منوط به نوعی از فرمانبری محض و بی چون و چرا، یا اطاعت کورکورانه و یا اعتماد بیجا و بیش از حد نیاز می دانسته و به دنبال مدینه فاضله موعود میگشته، با این نظریه آشناتر بوده اند. حال تفاوتی نمی کند که منشاء آن مکتب، دین بوده و یا غیر دین، البته و صد البته که مکاتب دینی علمداران این نظریه بوده و بیشترین سهم را در تاریخ بشر برای خود در این میان اخذ نموده اند. به هر مکتب دینی و یا مذهب متعارف بشری نگاه کنید یا تمامیت خواه بوده و یا سهمی عمده از حاکمیت را برای خود طلب مینموده. با این پیش فرض باید دید این مساله ناشی از حقیقت دین و طلب دین از جامعه بشری است و یا برداشتی است که برخی از انسانها که به دنبال حکومت گری علی الاطلاق بر توده بوده و هستند، با شناختی که از قدرت رسوخ دین در سطح عمومی جامعه داشته دستاویزی بهتر از دین برای تولید قدرت متمرکز و فراگیر نیافته اند؟
البته حاشیه های مکاتب دینی نیز در متن دخالت کرده و توان ایجاد چنین تفکری را در اذهان بوجود آورده.
هم خود موضوع و هم ریشه های آن در تاریخ بشریت، عامل مهمی در سخت شدن مسئله هستند که قطعاً از یک یا دو مقاله بر نمیآید که تمام جوانبش را مطرح سازند اما با این همه، آنچه که آشکار بوده و نیاز به تحقیق زیاد ندارد این است که بسیاری از سران و حاکمان بشری توانسته اند به بهانه دین و بنیان گذاری جامعه دینی، جنگها و تلفاتی را بر بشر در طول تاریخ تحمیل کنند. البته نباید از حق گذشت که بسیاری از صلح ها و توافقات تاریخی بشری نیز مدیون دین داری و عطوفت مذهبی بوده ولی مساله ما در این مقام دفاع از دین و یا محکوم کردن دین نبوده و نیست بلکه آنچه که ما در پی اش هستیم، استفاده از منابع دینی- تاریخ و تجارب پر فراز و نشیب بشریت در اثبات این نکته است که حکومت از آن مردم است و لاغیر.
در این بحث اگرچه به طور کلی و اساسی به موضوع خواهیم پرداخت اما نگاه ما و انگیزه اصلی ما،بررسی وضعیت جامعه امروز ایران و تئوری ای که 32 سال است که در ایران به نام خدا و به کام ولایت فقیه جان یافته. لذا بررسی اصول 2 و 56 قانون اساسی حکومت فعلی ایران که ناشی از همین تفکر می باشد نیز مورد دقت و بازیابی قرار خواهد گرفت.
بد نیست در مقدمه بحث دو اصلی را که در قانون اساسی جمهوری اسلامی به  این بحث پرداخته اند ذکر کنیم.
اصل ۲: جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به خدای یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر اعمال می‌کند.امر او ...
اصل ۵۶: حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچ‌کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد می‌آید.
 مجموع مطالب در قالب پرسش و پاسخ و بحثی زنده میان استاد و شاگرد ارائه میگردد. امید ما این بوده و هست که این ساختار هم به حفظ امانت و محتوای مطلب وفادار باشد و هم خوانندگان محترم بتوانند با نقدهایی که وارد می کنند به هر چه پر بار تر شدن این مطلب کمک کنند.

1- اینکه در ادیان الهی حق حاکمیت از آنِ خداوند است به چه معنی است؟
به نام خدا. ببینید این نکته ایی که شما به آن اشاره کردید یکی از جدیترین مباحث در ادیان الهی بوده است و ادوار تاریخ شاهد سوء برداشتهای متعددی از این اصل کلی بوده است. در قرآن کریم نزدیک به 12 بار آمده است که لا حکم الا لله. این آیه اول بار از سوی گروه خوارج مورد بد فهمی قرار گرفت. اینکه حکم از آن خداوند است و حکومت عام الهی در دو عالم از آن خداوند است اما این حکومت عام الهی هیچ نسبت التزامی با مفهوم حکومت زمینی یعنی شیوه اداره جامعه ندارد. چرا که این حوزه ایی از حوزه اختیارات انسان است. اختیاری که بنا به نص قرآن به عالم عرضه شد و همه از پذیرفتن آن ابا کردند جز انسان. امانتی که خداوند به انسان داده است همان اختیار اوست. چیزی که در دیگر موجودات نیست؛ لذا توجه صرف به مفهوم آیه لا حکم الا لله و بی توجهی به دیگر آیات قرآنی و اساساً فلسفه خلقت و بحث اختیار انسان از یک سو و از سوی دیگر ترجمه حکم در آیات مزبور به حکومت زمینی از اساس غیرعلمی و سرچشمه سوءفهم های بسیاری بوده و هست. حکومت به معنای شیوه اداره جامعه امریست تماماً انسانی و عقلی و ماحصل عقل هر جامعه می باشد و نماینده منتخب مردم در آن جامعه به طور موقت وکیل مردم در اعمال قدرت است. حکومت در این معنا هیچ نسبتی با حاکمیت عام الهی ندارد و لذا نمی توان با بهانه اینکه حکومت از آن خداست، دست بندگان خدا را در مدیریت جامعه خود بست. از آثار سوء این برداشت اشتباه از این چنین آیات این است که از ابتدا منجر به نوعی انحصار در قدرت و حکومت می شود. چرا که اگر حکومت زمینی و جمعی را از آن خدا بدانیم، گروه یا فرقه یا شخص خاصی خود را نماینده و فرستاده و منصوب خداوند در حکومت می داند و این بنیاد اساسی و اولی هر گونه استبداد و خودکامگی است مگر آنکه فردی روئین تن ومصون از هر گونه خطا باشد که در این فرض نیز پیشاپیش باید عصمت مطلق امام (ع)حتی در امور روزمره و بشری ثابت شود سپس به حاکمیت وی اندیشید در حالی که امر به شورا و تبادل نظر نشان خوبی است بر غلط بودن این فرضیه چون شورا برای کم شدن خطا پذیری به کار آمده و اماره خوبی بر صحت مدعا است، با صراحت قرآن و ادله محکم روایی حتی نمی توان مصونیت امام و پیامبر را در امور عادی به اثبات رساند چه رسد به اثبات مصونیت امثال آحاد عادی بشری مانند من و تو و........ در حالی که حکومت به معنایی که گفتیم یعنی شیوه مدیریت جامعه و اعمال قدرت از آن تک تک و آحاد جامعه بوده و حاکم، برآیند و تمرکز قدرت منتشر و پراکنده مردم بوده و مأذون و وکیل از سوی مردم است در اعمال قدرت. در واقع حکومت زمینی مشروعیتی زمینی داشته و این مشروعیت از سوی مردم به حاکم داده می شود و ستانده می شود.
وانگهی با فرض اینکه ما حکم را در آیات مذکور بر حکومت معنا کنیم در این صورت نیز مشکلاتی چند رخ می دهد. مشکل نخست عزل اختیار از انسان است. یعنی یکی از اصلی ترین حوزه هایی که اختیار بشر نمایان می شود حوزه عمومی و حکومت است چرا که اختیار در بخش فردی با محدودیت های جهان مادی به خودی خود انسان را به سمت جبر سوق میدهد چه رسد که در حوزه اجتماعی، این اختیار نیم بند نیز توسط راهزنان اعتقادات مردم ربوده شود . پس در مفروض مذکور(حکومت از آن خدا است)، اختیار بشر با نقصان کلی مواجه می شود اگر آنرا از بین رفته نگوییم.
نکته دیگر در این باره این است که اختیار بشر نیز یکی از احکام عام الهی است و نمی توان آنرا مورد خدشه قرار داد.
ضمناً باید متوجه این معنا بود که احکام الهی دو گونه اند: تشریعی و تکوینی. این آیه صراحتاً به حکم تکوینی اشاره دارد و مراد حکم تشریعی(در پی مقصود خود از ولایت تشریعی را مفصل توضیح میدهیم که نه به معنای حق تشریع بلکه به معنای حق ولایت و حکومت می باشد)  از آن بسیار دور از سیاق آیات است. اختیار انسان نیز از جمله احکام تکوینی است؛ لذا در اینصورت نیز اگر حکم را تشریعی معنا کنیم با یکی از اصلی ترین احکام تکوینی یعنی اختیار انسان در تضاد می افتد.
اساساً باید در انتهای این پرسش شما به چند نظر و دیدگاه کلی راجع به نسبت قرآن با بشر و موضوعات آن اشاره کنم.
الف- دین در همه زمینه ها و موضوعات اعم از کلی و جزئی، حال و آینده سخن داشته و نظر دارد و تعیین مصداق کرده است.
ب- دین فقط به بیان اهداف و کلیات بسنده کرده و در برخی موارد به جزئیات و تعیین مصداق مبادرت ورزیده است.
ج دین اکثراً به تایید سنتها و شرایع گذشته پرداخته و کمتر دست به تأسیس زده (احکام امضایی.(
د دین با سکوت خود و یا با بی ارتباط دانستن بسیاری از موضوعات، رأی خود را صادر نموده است. (عدم ردع)
بنا به حصر عقلی از این چهار نظر، نظر دیگری باقی نمی ماند. اما در اینجا با تلاش برای رد نظر نخست، اثبات یکی از سه نظر بعدی محقق می شود که مفید فایده برای نظر ماست. مدعای اصلی قائلان به نظر نخست آیاتی است در قرآن با این مضمون:
«و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل کل شی» (سوره یوسف 111).
ترجمه: و اما قرآن تصدیق کننده هر آنچه که تو داری می باشد و روشنگر هر چیزی است.
 این آیه را در آینه تاریخ تفسیر مرور کرده تا ببینیم اهم و اکثر تفاسیر چگونه این قبیل آیات را فهمیده و فهمانده اند در تفسیر جوامع الجامع «تفصیل کل شی» را با قید متخذ از روایات معنا نموده بدین ترتیب که «کل مایحتاج الیه فی الدین» (ج 2 ص 213).
تفسیر کاشف کل را مقید دانسته و اینگونه معنا نموده «کل ما جاء فی القرآن» (ج 4 ص 368).
تبیان شیخ طوسی فرموده است که کل شی بر وجه مبالغه طرح شده و معنایش همه چیز نیست. (ج 6 ص 209).
در تفسیر المیزان «تفصیل کل شی» بیان و تمییز هر چیزی دانسته شده که مردم در امور دنیا و دینشان برای تامین سعادت بدان نیاز مندند. (ج 11 ص 308).
علامه در جای دیگری در تفسیر المیزان به تناسب بحث باز هم به این معنا باز می گردد و می گوید: «چون قرآن کریم کارش هدایت به رستگاری است و جز این کار و شأنی ندارد لذا ظاهر آیه هر آن چیزی است که برگشتش به هدایت باشد از قبیل معارف حقیقی مربوط به مبدا و معاد و اخلاق فاضله و شرایع الهی و قصص و مواعظی که مردم به آن محتاجند نه تبیان هر چیز» (المیزان ج 12 ص 343) کسی مانند ناصر مکارم شیرازی نیز بر این معنا صحه گذاشته است. «این کتاب یک دائره المعارف بزرگ نیست تا در مقام همه چیز باشد» (تفسیر نمونه ج 11 ص 353) برای ادامه این بحث دو اظهار نظر از آقای مصباح و مرحوم مطهری می آوریم تا حق مطلب ادا شود. محمدتقی مصباح یزدی در معارف قرآن ص 266 چنین استدلال می کند که «کل شی» در برخی آیات معنایی خفیفتر از معنای ظاهری دارد و آن هم بدلیل وجود قرینه حالیه و مقالیه مندرج در آیات است. مرحوم مرتضی مطهری نیز در جایی چنین موضع گیری کرده است: «بعضیها جمود به خرج می دهند خیال می کنند که چون دین اسلام دین جامعی است پس باید در جزئیات تکلیف معینی روشن کرده باشد، نه اینطور نیست. یک حساب دیگری در اسلام است، اتفاقاً جامعیت اسلام ایجاب میکند که اساساً در بسیاری موارد دستور نداشته باشد نه اینکه هیچ دستوری نداشته باشد بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی نداشته باشند» (اسلام و مقتضیات زمان و مکان، مرتضی مطهری، ج 1 ص 291).
 بد نیست با یک روایت از حضرت امیر (ع) بحث را به پایان ببریم. حضرت در حکمت 105 سخنی دارند که هم در بحار )ج 2 ص 26( آمده و هم در من لایحضر) ج 4 ص 74( ما اینجا عین عبارت ایشان را ذکر می کنیم: «ان الله حدد حدوداً فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تترکوها و سکت لکم عن اشیا و لم یدعها نسیانا فلا تتکلفوها» (همانا خداوند حدودی را مشخص فرمود پس از آنها در نگذرید، و فرایضی را بر شما واجب ساخته مبادا ترکشان کنید و راجع به موضوعاتی سکوت کرده است این سکوت از فراموشی او نیست، پس خود را در این موضوعات به سختی و دشواری دچار نکنید).


2- خوب اینجا شبهه ای مطرح می شود که اگر حکومت به این معنا از آن مردم است، پس آیات اجتماعی و سیاسی ای که در قرآن آمده ناظر به چه معنایی است؟
ببینید این هم خود موضوع جالبی است. برخورد قرآن در بیان جزئیات امر بس شنیدنی است. در جاهایی بسیار ورود کرده و موضوعات را با جزئیات بسیاری مطرح کرده است و گاهی مسائل را به نحو کاملاً کلی مطرح و رها نموده است؟ چرا؟ این تفاوت خود محل نظرو نقد است. در مورد موضوعات و احکامی که با جزئیات وارد شده است چند احتمال مطرح شده است.
الف  :تعیین مصداق در جهت آموزش، تعلیم و ترتیب کمک به سزایی برای افراد تحت تعلیم داشته، به ویژه اگر ایشان تازه مسلمانان بدوی همچون اعراب صدر اسلام و یا اعصار قریب به آن در زمان تشریع باشند تا بتوانند همچون کودکان ره گرفته راه رفتن و روش تعقل را بیاموزند نه درهمان مسئله جمود یافته و همچون اخباری ها از حدود رسم شده پا فراتر نگذارند.
ب  :برخی مصداقها شکل اولویت داشته و در اصطلاح به او مصداق اتم گفته می شود. یعنی از باب حصر نیست بلکه از باب مثال آمده است که اصطلاحا می گویند مورد مخصص نیست.
ج  :تعیین مصداق بسیار وابسته به زمان و مکان است؛ لذا تعیین مصادیق در زمان نزول، نفی کننده تغییر و یا تحول مصادیق جدید در زمان ما نیست.
نکته دیگر باید بدان اشاره کرد که ما در فقه موضوعی با عنوان «انسداد باب علم» داریم. بر اساس این معنا بسیاری از مسائل و نظرات معصوم به دست ما نرسیده اند و باب اجتهاد در این موضوعات و حتی موضوعات مهم و تعیین مصداق شده نیز باز است و مجتهدین به این مهم می پردازند.
لذا در نتیجه گیری پرسش دوم شما باید بگویم که تعیین مصادیق و ورود به جزئیات در بعضی موارد و رها سازی دیگر موضوعات با بیان کلیات و بسیاری دیگر عدم ورود و تعرض، نشان دهنده یک دیدگاه کلی است که قرآن در مجموع قصد ورود حداقلی در مسائل داشته و می خواهد اساس اختیار بشر در کشف و حل موضوعات به فعلیت برسد.


چکیده مباحث جلسه اول: در جلسه اول بحث شد که حق حاکمیت الهی که در مفاهیم دینی وارد شده است ناظر و راجع به بحث ولایت تکوینی الهی است و هیچ نسبتی با حکومت زمینی ندارد. از سوی دیگر برای روشن شدن بیشتر بحث به اختیار بشر توجه شد و بیان شد اختیار بشر یکی از اصول ولایت تکوینی الهی است. به آیاتی از قرآن توجه شد که ایجاد کننده این برداشت اشتباه هستند که قران برای تمام مسائل در تمام زمانها سخن گفته است. با بررسی این آیات و بیان نظر مفسران بزرگ اشاره شد که این آیات را نباید به گونه ایی تفسیر کرد که مخل اختیار بشر باشد. در نهایت هم اشاره شد به این مسئله که هدف قرآن ورود حداقلی به موضوعات و کمک به رشد عقلانیت بشر بوده است.

3- پس معنای ولایت پیامبر و امامان چه می شود؟ آیا اینکه ولایت خداوند تکوینی است، خللی به ولایت این بزرگان وارد نمی کند؟ اساساً تفاوتی در ولایت خداوند و پیامبر و ائمه وجود ندارد؟
ببینید ولایت و اراده خداوند ، موجب اختیار بشرشده است. به این معنا که ولایت تکوینی خداوند بر این تعلق گرفته که بشر مختار باشد. ارسال رسل و انزال کتب نیز برای هدایت بشر از جمله ولایت تکوینی خداوندی است. ولایتی که ما برای پیامبر اسلام و ائمه قائلیم همان ولایت تکوینی الهی است و تداوم همان در جهت هدایت بشری . لذا موضوعی است در راستای اختیار بشر و دیگر اجزای ولایت تکوینی. و منظور این است که این ولایت امامان و پیامبر نمی تواند و نباید مخل و مضر به اختیار بشر باشد. ضمن اینکه ولایت این بزرگان مانند ولایت خداوند دائمی است و مطلق و عام چرا که در طول آن قرار گرفته.
 اگر حکومت کردن را هم جزو این ولایت در نظر بگیریم لاجرم به نوعی ولایت انقطاعی باور پیدا کرده ایم. چه، بسیاری از پیامبران و ائمه شیعه نتوانستند حکومت زمینی تشکیل دهند. لذا برای اینکه از این نقیصه رها شویم باید به صراحت بگوییم مفهوم حکومت زمینی اساساً هیچ مدخلیت و ورودی به بحث ولایت تکوینی ائمه و پیامبران ندارد. یعنی وابسته و همبسته با تشکیل حکومت نیست. اینکه در سیره پیامبر اسلام و دیگر پیامبران و همچنین ائمه می بینیم که همواره در تشکیل حکومت زمینی صبور بوده اند و دقت می کرده اند و عجله و شتابی نداشتند دلیلی است بر اینکه تشکیل حکومت زمینی چیزی است متفاوت با ولایتی که ایشان دارند. پیامبر ما در مکه هیچ تلاش و کوششی برای تشکیل حکومت انجام ندادند. در مدینه هم بعد از درخواست دو قبیله متخاصم برای رفع خصومت به آنجا هجرت فرمودند و بعد از ایجاد مصالحه به نور ایمان و اسلام، و بنا به درخواست مردم حاکم ایشان شدند نه به عنوان پیامبری بلکه به عنوان محمد امین (ص). در پس قضیه سقیفه بنی ساعده نیز ما شاهدیم حضرت امیر (ع) 25 سال سکوت و صبوری پیشه کردند تا زمانیکه مردم به ایشان رجوع کردند و از ایشان خواستند زعامت حکومت را برعهده بگیرند. حسن بن علی  نیز بعد از اینکه مردم ایشان را تنها گذاشتند تن به صلح با معاویه دادند و ترک مخاصمه کرده و حکومت را واگذار به کسی کردند که اکثریت می خواستند. حسین بن علی در احتجاج با حر بن یزید نامه های(آراء)  مردم کوفه مبنی بر دعوت وی به حکومت را دلیل بر خروج بر حکومت اموی دانسته و پس از علم به نفاق مردم کوفه در حمایت از خود درخواست بازگشت به مدینه و یا هجرت به کشورهای غیر اسلامی از حر می کند .حضرت موسی نیز در برخورد با فرعون بنا به صریح قرآن هیچگاه از حق تکوینی خود برای تشکیل حکومت سخنی به میان نیآورده و از فرعون خواست که اجازه دهد با مردمش به سرزمین اجدادی هجرت نماید. لذا ایجاد تساوی و تساوق میان ولایت تکوینی پیامبران و امامان با مفهوم تشکیل حکومت زمینی یا حق انحصاری و ابتدا به ساکن حکومت زمینی یک سوء برداشت جدی از مفاهیم دینی است. صراحتاً بگویم که میان مقام معنوی و ولایت تکوینی پیامبران و امامان با مقام زمینی و حکومتهایی که در بعضی مقاطع تاریخی تشکیل داده اند و عهده دار حکومت شده اند، تفاوت و تفکیک قایل هستیم و دومی را امری عارضی و غیرضرور برای ولایت معنوی این بزرگان می دانیم. تشکیل حکومت وابسته به خواست و رجوع مردم زمان است به فرد نه به نماینده خدا و لاغیر اگر کسی از مقامات معنوی مانند انبیاء و یا امامان به سمت و مناصب دنیوی انتخاب شده باشند به دلیل بخش بشری و صلاحیتی است که مردم در ایشان برآورد کرده اند، نه وظیفه الهی و بی توجه به درخواست مردم . لذا اینکه عده ایی حوزوی به ظاهر با کر وفر عامداً عالماً و به ظاهر بنا به مفاهیم برداشتی بیمار گونه(در فقدان آقای خمینی) فریاد کشیده و می گویند مردم چه کاره هستند! و خود نیز پاسخ میدهند هیچ کاره اند،.
یقین بدانید این شخص و امثال او تا به امروز آیه ایی از قرآن نخوانده اند یا اگر خوانده اند، مصداق آن آیه شریفه هستند که فرمود:
 وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونهَ. (سوره جاثیه آیه 23).
خداوند بر چشم و گوش و قلبشان پرده افکنده که از درک مفاهیم نورانی قرآنی عاجزند.

4- آیا تشکیل حکومت از سوی پیامبران و امامان برای هدایت بشر ضروری نیست به این معنا که دامنه ولایت اعطایی خداوند به ایشان الزاما مسئله حکومت وقدرت را نیز در بر بگیرد ؟

تشکیل حکومت تأثیر بسزایی در هدایت بشر داشته و تردیدی نیست که رکن اساسی در زندگی انسان است اما این تأثیر نباید ما را به اینجا بکشاند که بگوییم پیامبران و امامان بدون خواست و نیاز مردم و با زور و سرنیزه و جنگ بر مردم حاکم شوند. اصلاً چنین چیزی نیست. تشکیل حکومت از سوی پیامبران و امامان تنها به خواست و اقبال مردم بوده از شخص صالح نه از آن جهت که فرستاده خدا میباشند . به اصطلاح مفهوم حکومت بالقوه مندرج در ولایت است اما بالفعل شدندش وابستگی تام به خواست و اراده مردم دارد. اگر اجازه بدهید من اینجا یک روایتی را نقل کنم که بنظرم ریشه این نگاه درجه دو به مردم و توده مسلمین در فقه ما شده است. روایت اینگونه نقل میشود که : نحن صنائع الله و انتم صنائعنا. مخاطب این روایت مردم اند و میگوید: ما ساخته خدا هستیم و شما مردم ساختگان ما. ببینید این روایت که بیانگر یک بحث و مقام عرفانی است در فقه ما وارد شده و باعث شده است فقهای ما تمام خلقت و آفرینش را در وجود پیامبر اسلام و امامان شیعه بدانند و مردم را در درجه دوم اهمیت قرار دهند که همواره نیازمند قیم و سرپرست هستند بخش بالایی این گروه که مفوضه نام دارند اصولا برای انسان شانی قایل نیستند . لذا در بحث رهبری جامعه و تشکیل حکومت حقی برای مردم قائل نشده و نمی شوند (البته گروه و فرقه ایی از فقها) و  با توجه به بحث غیبت و عدم دسترسی به امام، خود را نائبان امام معرفی کردند و حق نداشته ایشان در تشکیل حکومت و مقام حکومت را برای خود قائل شدند. در تلخیص این دو پرسش باید بگویم مفهوم ولایت، هیچ تعارضی با مفهوم اختیار بشری ندارد بلکه اختیار بشر اصلی از اصول ولایت الهی است و هیچ کسی حتی پیامبر نیز نمیتواند آنرا باز ستانده و یا محدود کند تکوینا.


5- خوب حال این پرسش پیش می آید که با توجه به این شواهد و مستندات، اساساً موضوع حکومت اسلامی از کجا وارد تاریخ اسلام شده است؟ لطفاً تاریخچه این بحث را بیان کنید.
پرسش خوبی مطرح کردید. یکی از دلایل روانشناسیک مطرح شدن حق حاکمیت الهی، مکاتب تفویض گرا هستند. این مکاتب به دنبال این بوده و هستند که حق حاکمیت مردم را به دیگری تفویض کنند. دلیل این مسئله نیز خواست رها شدن از مسئولیت است. کسی که حق خود را به دیگری تفویض می کند می خواهد از بار مسئولیت آن حق خلاص و رها شود. لذا تلاش می کند حق خود را به دیگری بدهد تا رها شود. در طول تاریخ این مکاتب وجود داشته اند و نتیجه آن همین نکته است که بخشی یا تمامی از حقوق خود را در یک موضوع به دیگری تفویض می کنید. حال در بحث حکومت مردم برای رها شدن از بار مسئولیت حق حاکمیت خود را به خدا تفویض کردند اما چون خدا خود نمی تواند حاکم شود باید واسطه ایی برای این موضوع یافت. فقها از جمله گروههای بودند که توانستند با درک این حس روانشناسی مردم، به تئوریزه کردن این مسئله در چارچوبهای دینی اقدام کنند. لذا به دنبال سلسله اتصال به خداوند رفتند تا بتوانند این خواست را سامان دهند. به عبارت دیگر وقتی مردم حق خود را در حاکمیت به خدا منتقل کردند، نیاز بود این انتقال شکل منطقی بگیرد. لذا فقها آمدند اول از همه حق حاکمیت را از آن خدا دانستند و پیامبران و ائمه را صاحبان و نمایندگان این حق معرفی کردند(چه، از پیامبر و امام به خدا نزدیکتر نیافتند). حال باید برای این تلاش نظری نکاتی را در نظر گرفت.
نکته اول اینکه اگر حاکمیت و حکومت از آن خداست و پیامبران باید این امر را محقق و بالفعل سازند چرا در میان پیامبران تنها سه تن از ایشان توانستند حکومت تشکیل دهند؟ از مجموعه پیامبرانی که در قرآن به نامهای ایشان اشاره کرده است تنها حضرت موسی(به شکل ناقص)، سلیمان و پیامبر اسلام توانستند حکومت تشکیل دهند و دیگر پیامبران با وجود امکان و ید باسطه ایی که داشتند به این کار اقدام نکردند. اتفاقاً نکته اصلی در همین امکان تحقق نهفته است. پیامبر اسلام در مکه هیچگاه سخن از تشکیل حکومت به میان نیاوردند و در مدینه که شرایط فراهم شد و مردم ایشان را دعوت کردند با هجرت به مدینه و حل مشکل قدیمی دو قبیله آن شهر، و با خواست مردم حکومت تشکیل دادند. در حالیکه اگر حکومت حق خداست و پیامبران موظف به تشکیل آن هستند ایشان باید در مکه اعلام حکومت می کردند. حضرت داوود نیز در زمان نبوتش در کنار جالوت بود و از سران سپاه وی بود و هیچ گاه ادعای حاکمیت و حکومت نداشت. شیخ الانبیاء حضرت ابراهیم نیز با وجود امکان و مهیا بودن شرایط، هیچگاه اصرار برتشکیل حکومت نداشته و دخالتی در این معنا نداشتند. سیره ائمه (ع) نیز بر این سیاق بوده است. حضرت امیر در کنار خلفای راشدین در جنگها حضور داشت و همواره مشاوری امین برای ایشان بودند. در حالیکه اگر حکومت از آن علی (ع) بود ایشان از هیچ تلاشی برای بازپس گیری این حق نباید فروگذار می کردند و به مانند این حضرات دغل پیشه خدعه با مردم خود را باید روا میدانستند حال آنکه میدانیم ایشان حتی برای حفظ جان خلیفه سوم فرزندانشان را به خانه او گسیل داشتند تا مانع از سوءقصد به جان خلیفه شوند. اینها همگی دلالت بر این معنا دارد که حق حاکمیت زمینی از آن خدا نیست و این مردم هستند که باید خود بر خود حکومت کنندبنا بر صراحت آیه :
ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
خداوند هیچ جامعه ای را تغییر نمی دهد تا آنکه آن جامعه خود در پی تغییر باشند.
. شما در داستان عاشورا نیز دقیقاً با همین صحنه می شوید. در ساعات اولیه ورود به کربلا حضرت امام حسین نامه هایی که برای ایشان از سوی مردم کوفه ارسال شده بود به لشگریان اموی نشان دادند و فرمودند بنا به دعوت شما به سوی شما آمدم. حضرت امیر  در خطبه مشهور شقشقیه راجع به پذیرفتن حکومت دو دلیل مطرح کرده اند که دقیقاً دال بر این معناست.
لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها.....
 (اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران حجت بر من تمام نمی نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته خود را به کناری می داشتم...) (ترجمه مرحوم شهیدی) حضرت در بیان دلایلش برای پذیرش ردای خلافت بر دو نکته اشاره می کنند. یکی بیعت کنندگان که تقاضا دارند و دیگری عهدی که خداوند از علما (دقت کنید می فرماید علما نه ائمه یا معصوم یا پیامبر) ستانده تا به داد مظلوم برسند و ظالم را نابود کنند. ایشان از حقی الهی برای حکومت که به امام یا معصوم رسیده سخنی نمی گویند و برای چندمین بار بر بی رغبتی خود به حاکم شدن اشاره می کنند. خوب اینها تمام دلیل است بر اینکه حکومت از آن مردم است و این مردم گاهی در تشخیص حاکم درست عمل می کنند و گاهی اشتباه. به هر حال اینکه گفتید از کجا این مباحث وارد فقه ما شده است می گویم که مکاتب تفویض گرا تلاش داشته اند این موضوع را تئوریزه کنند و فقها بدلیل سطح برخوردشان با مردم اولین گروهی بودند که به تلاش برای سامان دهی به این تفویض دست بکار شدند.


6-اگر امکان دارد کمی هم به تاریخچه فقهی این بحث اشاره کنید.
بله ، در تاریخ فقه تردیدی نیست که مفهوم ولایت بدین معنا به کار نرفته و یا در زمینه انتصاب حاکم معمول نبوده است. پس میشود گفت یا اختلافات موجود در حدود و ثغورش بوده و هست. و یا اگر هم ولایت به معنای سرپرست به کار برده شده فقط و فقط سرپرستی و ولایت در امور زمین مانده و بی صاحب جامعه مد نظر بوده است. یعنی در امور مجهول المالک، امور حسبیه، امور مربوط به ایتام و غیره که در اجازات امورحسبیه صادره از سوی مراجع تقلید شیعه کاملا مشهود بوده و لحاظ گردیده. اما ما سه نظر راجع به نسبت مردم و فقیه داریم.
 یک گروه معتقدند که فقیه، ولایت دارد و این ولایت، تداوم ولایت امام معصوم است. یعنی فقاهت، همان ولایت مستدام اهل بیت است و فقیه جانشین قطعی وی میباشد.
گروه دوم به نوعی به تقدم و اولویت فقیه نسبت به غیر فقیه در امور اجتماعی باور داشته و منظور از اولویت اینجا یعنی اینکه فقها در امور فقهی در مقایسه با دیگر افراد اولویت حضور و ورود دارند و این در درون خود حامل تضادی است که بدین شکل میتوان تصویر نمود که اگر فقیه در بیان و استنباط احکام از دیگران اولی است توضیح واضحات بوده و اگر به معنای اولویت در فهم و تشخیص موضوعات باشد این نه شان فقیه بوده و نه وظیفه وی تا در اولویت قرار داده شود چون خوب میدانید که شرط این کار ورود و فهم موضوعات است. یعنی در جایی اگر فقها در موضوعی اعلم نسبت به دیگر اقشار جامعه باشند حق ورود و اولویت دارنددر حالی که فقیه در موضوعات به مانند دیگر افراد است نه اولی و مقدم.
گروه سوم اما به هیچ کدام از این دو باور نداشته و اساساً فقیه را برتر از مردم نمی دانند. از قرن سوم به بعد یعنی از زمان ابن عقیل عمانی استاد شیخ مفید که از متقدمین فقهاء هستند تا زمان شیخ حسن نجفی در دوره متأخرین به این ولایت قائل نبوده و حتی اولویت فقیه را نیز مطرح نمی کردند. بعدها شیخ انصاری در مکاسب صراحتا از تئوری اولویت نیز دست کشید و بیان داشت معنای زمامدار به ترتیب میتواند شامل فرد فاسق هم بشود ، چرا که انتخاب با مردم است نه خدا . در دوران اخیر است که (مفصلا بدان اشاره خواهد شد) بحث از ولایت فقیه به معنای حاکمیت وی طرفدار پیدا کرده و تئوریزه میشود.
7-    بنا بر مطالب فوق این  بحث از چه زمانی و بنا به چه دلایلی مطرح شد؟
یک عامل مهم در ایجاد این روحیه و رویه، ورود حکومت شیعه در ایران در زمان صفویه است. نکته جالب تا آن زمان در میان فقها این است که قاطبه فقهاء معتقد بودند هیچ حکومتی در دوران غیبت، حق نبوده و مشروع نیست. لذا به حکومت اصلاً توجه نداشتند. اما در این دوران تازه بنا به فضای مناسبی که ایجاد شد فقهاء کم کم خواستند در گام اول امور و احکام فقهی به فتوا در آمده در باب قضاوت و احکام مدنی خاص و تجارت را با توافق شاه و حاکم وقت در جامعه به اجرا در آورده و در عوض در کنار شاهان نشسته و به حکومت ایشان مشروعیت بخشند یعنی یک معامله طرفینی ولی به مرور حوزه های نفوذ فقها گسترش یافته و این گسترش نفوذ، همراه با تلاشی تئوریک برای این گسترش بود. اینجاست که در دوران مشروطه می بینیم که کار بجایی می رسد که علما رأساً مرحوم مدرس را به عنوان نماینده علما و مراجع به مجلس شورای ملی می فرستند. منظور این است که فقها همزمان در دو سطح فعالیت کردند. هم در حوزه عملی و هم نظری، تئوری ولایت شکل گرفت و اوجش در دوران مشروطه بود.
با این پیش فرض و چشیدن طعم حکومت به شکل مرحله ای و پس از گذر از هر مرحله و ورود به مرحله بعدی،و تصور اینکه مرحله پیشین بخشی از حقوقی است که می باید در اختیار داشته در حالی که مورد غصب حاکمان قرار گرفته تا آنجا که به مرور این خیال خوش و سودای گسترش قدرت تبدیل به یک اصل الزامی و حق واقعی از دست رفته برای برخی از فقهاء گردید هر روز بیشتر و بیشتر حوزه خواست از قدرت را توسعه دادند.
در همین مرحله بود که تصور عدم کفایت شاهان با هم صدایی با انقلابیون پیش و پس از مشروطیت و استفاده از امواج به وجود آمده برخی صادقانه و برخی در اندیشه قبض کردن قدرت به سرعت به سوی تئوریزه کردن ولایت فقیه گام برداشتند. که صد البته ولایت فقیه مورد نظر ایشان با ولایت فقیه موجود در حکومت ایران بسیار متفاوت بوده و خود مراحل زیادی را تا رسیدن به قدرت مطلق طی نموده، چرا که این بخش از روحانیت نه خود باور داشته و نه میتوانست این سطح از قدرت به باور عامه یک باره تحمیل نماید اما شد و مرحله به مرحله به سمت فزونی خواهی بی انتها پیش رفت تا بدین جا رسید که در یک قدمی عصمت و الوهیت قرار گرفته .در زبان تعدادی از این توهم زده گان میشنویم که فلانی را خدا از خطا حفظ میکند و یا فلانی (حاکم) اشتباه نداشته چرا که امام زمان او را حفاظت میکند .و همچنین ما ولی فقیه را انتخاب نمی کنیم بلکه خدا به ما در فهم و یافت و کشف فقیه یاری میدهد (به نوعی شبیه و کپی برداری از شیوه یافت پاپ در مذهب کاتولیک)و از این دست توهمات که موجب تطویل بیش از حد مطلب گشته و اصل سخن گم میشود. 
8-    استاد بارها از زبان شما واژه «ولایت تشریعی» را شنیده ایم. مراد شما از این اصطلاح چیست؟ و گاهی این شبهه پیش می آید که اگر ولایت تشریعی برای پیامبر و امامان شیعه قائل نباشیم، پس تکلیف مناسک شرعی و عبادات و این قبیل امور چیست؟ یعنی شما بر این عقیده هستید که ایشان حق شریعت سازی هم ندارند؟
ببینید مراد ما از ولایت تشریعی، حکومت و بحث حاکمیت زمینی است نه بحث تأسیس شریعت و وضع قوانین شرعی و نظام مند سازی رفتار دینی. یعنی به دیگر سخن، ولایت تشریعی را اگر بخواهیم به حکومت فروبکاهیم و از آن این عنوان را مراد کنیم ما با این نظر مخالفیم و قائلیم بر اینکه امامان و پیامبران چنین ولایتی ندارند. اما در معنای اعم که شامل بحث شریعت سازی می شود ما بر این نظریم و مخالفتی با این مسئله نداریم. نکته دیگر اینکه علما و فقهای ما در بحث شریعت سازی هم قائل به دو نظر متفاوت هستند. عده ایی از فقها میان امام و پیامبر در این موضوع تفاوتی قائل نیستند و برای هر دو حق تشریع را مشروع می دانند. اما عده ایی دیگر بنا به روایت مشهور: یا علی انا اقاتل علی التزیل و انت تقاتل علی التأویل (ینابیع الموده، باب 75) (ای علی من عهده دار تنزیل هستم و تو مسئول تاویل آن) بر این باورند که مقام تشریع تنها از آن پیامبر است و امامان شیعه تنها در مقام تفسیر و تاویل شریعت بوده و هستند و بر آن حق افزودن و کاستن ندارند. لذا می بینید که اگر صرف توجه از بحث حکومت، به ولایت تشریعی پرداخته شود باز هم میان علما اختلاف است و نظرات متنوع. خلاصه اینکه مراد ما از نقد این نظر که پیامبران و امامان ولایت تشریعی دارند از یک سو و از سوی دیگر، فروکاهش این مفهوم به حکومت زمینی، ربطی به بحث شریعت سازی ندارد. ضمن اینکه در محدوده تشریع به این معنی هم باز میان علما بحث است، چنانچه اشارتی بدان شد.

بررسی آیه وجوب اطاعت از اولوالامر به مثابه اطاعت از خدا.....
در بحث از مبانی نظریه ولایت فقیه یا همان حکومت الله  ،چون قصدمان پاسخ به شیوه فقهی است چرا که در مقالات پیشین راه حاکمیت زمینی را از آسمان ستاندیم و بیان ناموجه و ناقص مدافعان آنرا از طریق تفسیر متون واستدلال کلامی به تفصیل ارایه نمودیم بنا براین برای آنکه به سبک و سیاق حوزوی نیز به تمامی مباحث پاسخ داده باشیم از منابع اربعه بهره خواهیم گرفت تا    به فراخور بحث بدانها پرداخته شود.
آیات قرآنی مورد استناد بحث ولایت فقیه :
حوزه نخست، آیاتی است که مدعیان و نظریه پردازان ولایت فقیه در آنها مراد خود را یافته اند و با استناد بدانها نظریه خود را سعی در آراستن نموده اند . دسته بعدی مستندات، روایات هستند و دسته آخر اجماع ، سیره ، شهرت و در پایان به منبع عقل که هیچ وقت از سوی فقها در طول تاریخ فقه شیعه به معنای حقیقی آن روی نیاورده و بدان توجه نشده اشاراتی خواهیم داشت.
 در بحث از مبانی ضمن پرداختن به این آیات ادعایی، نقدهای بسیاری بر برداشتهای نظریه پردازان وارد خواهیم کرد و تلاش می کنیم کاستیهای مندرج در برداشتها و تفاسیر ایشان را نمایان سازیم. همین شیوه را راجع به  منابع دیگر نیز بکار خواهیم برد تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. لذا اگر اجازه دهید به سراغ بررسی آیاتی برویم در کتب معتقدان به نظریه ولایت فقیه بدانها استناد شده اند.
نخست باید اشاره کنم بر این نکته مهم که در قرآن هیچ آیه صریح و مستقیمی یا به اصطلاح فقهی و تفسیری نصی، راجع به بحث حکومت زمینی که از آن خدا باشد و این حق به پیامبر و ائمه برسد نداشته و نداریم. تمام آیات استنادی آقایان، آیاتی هستند که باصطلاح دلالتهای ظاهری دارند یعنی نص نیستند. مقصود از نص عبارت است از آیه ایی که دلالت لفظ به ملفوظ (معنی) دلالت روشن، بدیهی و مستقیم باشد. مثلاً آیه شریفه  *  لا تاکلوا الربا  * (ربا در داد وستد روا مدارید) نص است. یعنی میان معنی و لفظ دال بر آن هیچ فاصله و پیچیدگی ایی وجود نداردیا به اصطلاح منطق دلالت تطابقی است.در حالی که آیات استنادی آقایان تماماً برداشتهایی ظاهری از این آیات که بنا بر همین روال راه برای برداشتهای دیگرحتی برداشت متضاد، همچنان باز خواهد ماند. نه تنها هیچ نصی راجع به این مسئله نداریم بلکه اساساً نصی دال بر این معنا نداریم که حکومت زمینی از آن خداست البته آنکه خدا را مالک خود دانست نفی مملوکیت نمیکند ولی همین مالک عزیز مرا بر اراده ام مستولی نموده و این حق واگذار شدنی و توکیل بردار نبوده پس به فرد معصوم یا غیرمعصوم نیز قابل تفویض نیست. اینها نکات مهمی است که باید بدانها توجه بسیار داشت.
حال بر اساس این مقدمه به سراغ آیاتی می رویم که قائلان به نظریه ولایت فقیه بدانها تمسک کرده اند. آیة الله خمینی در کتاب ولایت فقیه اش در ص 107 به بحث آیات اشاره میکند و نخستین آیه ای که بدان رجوع می کند آیه 58 و 59 سوره مبارکه نساء است.
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً (58) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (59)
خدا براستی شما را فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبانشان بازگردانید. و هنگامی که میان مردم داوری می کنید به عدالت داوری کنید. همواره چه نیکوست چیزی که خدا به آن پند می دهد. به راستی خدا بسی شنوای بینا بوده است. هان ای کسانی که ایمان آوردید! خدا را اطاعت کنید، و پیامبر و اولیای امر (رسالت) را- که از خودتان می باشند- (نیز) اطاعت کنید. پس اگر در امری (دینی) اختلاف کردید، اگر به خدا و روز پایانی ایمان دارید، آن را به (کتاب) خدا و (سنت) پیامبرش عرضه بدارید، این بهتر و بازتابش نیکوتر است. (ترجمه از مرحوم آیت الله دکتر صادقی تهرانی)
آیه الله خمینی نظر برخی از علما را البته بدون آوردن اسامی و یا ارجاع به کتابهایشان بیان میکند(که این خود سطح پایین کتاب را برآورد و نمایان میسازد) که مراد از امانت را ولایت دانسته اند!. «گروه دیگری معتقدند که مراد از امانت، امامت است. در روایت هم آمده که مقصود از این آیه ما (یعنی ائمه علیهم السلام) هستیم که خداوند تعالی به ولایت امر- رسول اکرم و ائمه- امر کرده تا ولایت و امامت را به اهلش رد کنند، یعنی رسول اکرم ولایت را به امیر المومنین و آنحضرت هم به ولی بعد از خود واگذار کند و همینطور ادامه باید.» (ولایت فقیه، روح الله موسوی خمینی، انتشارات کاوه، ص 109) برداشتی که ایشان از مفهوم امانت دارند یکی از برداشتهایی است که می توان از این آیه داشت و راه برای نقد و نپذیرفتن تفسیر ایشان بسته نیست. ایشان هیچ قرینه حالیه و مقالیه مندرج در عبارات آیه بدست نمی دهند که برداشت ایشان را منطقاً موجه و پذیرفتنی سازد. در ادامه، تفسیر ایشان جالب تر می شود. «..... و اذا حکمتم بین الناس فاحکموا بالعدل....    وقتیکه حاکم شدید برپایه عدل حکومت کنید خطاب به کسانی است که زمام امور را در دست داشته حکومت میکنند نه قضات. قاضی قضاوت می کند نه حکومت به تمام معنای کلمه. قاضی فقط از جهتی حاکم است و حکم می کند، چون فقط حکم قضایی صادر میکند نه حکم اجرایی... اساساً قضاوت یکی از دسته های حکومت و یکی از کارهای حکومتی است  یعنی ایشان خواسته اند با دلالت تضمنی (دلالت جزء بر کل یا جزیی بر کلی)بحث را به نفع خود منحرف نمایند ، بنا بر این باید قائل شویم که آیه شریفه و اذا حکمتم در مسائل حکومت ظهور دارد و قاضی و همه حکومت کنندگان را شامل می شود.» (همان ص 109) دقت کنید که خود آیة الله خمینی اشاره میکند بر این مسئله که آیه ظهور دارد. منظور از ظهور در اصطلاح تفسیری، امریست که از نظر اعتبار و اتقان کلام، درجه ای پایین تر از نص است. ظاهر در معنی اصطلاحی خود برای آیاتی بکار میرود که نص نیستند و تاب برداشتهای مختلف از معانی را دارند. لذا آیة الله خمینی خود متوجه بوده و اشاره کرده است که آیه ظهور در حکومت دارد. جدا از اینکه چقدر این برداشت درست است، همین که بر ظهور آیه اشاره می شود، راه را برای برداشتهای دیگر باز می کند. ضمن اینکه ایشان در این عبارات، بدون دلیل و ارجاعی، لفظ «حکمتم» را حکومت زمینی معنا می کنند و دامنه شمولش را بسیار گسترده میکنند(دلالت جزء بر کل یا جزیی بر کلی).
 در حالی که آیه اشاره اش به بحث حکمیت و قضاوت بسیار روشنتر و صریحتر است تا مطلق حکومت.
چند نکته لازم است در اینجا بیان شود.
1-    آیات قبل و بعد از آیه اولی الامر اشاره بدیهی و واضح به خصوص دارند. یعنی رجوع به انسان مومن در قضاوت بر اساس حکم خدا و رسول. این مراجعه به معنی حکومت زمینی نیست.
2-    در فراز ان تنازعتم آیه اشاره دارد به این معنا که اگر در چیزی کشمکش رخ داد، باید به خدا و رسول مراجعه کنید. مرجع معلوم شده توسط آیات خدا و رسول است. دلیلی از آیه بر نمیآید که این مرجع را سه گانه فرض کنیم. لذا اولی الامر هم باید در نزاع به خدا و رسول رجوع کند و خودش شأن مستقلی ندارد. یعنی مجاری امور در اختیار او به شکل تام و تمام نیست(بر خلاف گفته های بعدی ایشان که شان ولی فقیه را هم وزن امام معصوم دانسته و احتمالا از یک برداشت عرفانی که بالطبع در مصاحبت با استاد تهران نشینش در دوران جوانی داشته این مفهوم را به فقه منتقل نموده) بر فرض صحت ادعای مفسرانی که معتقدند حکومت اولی الامر سایه حکومت خداست، کلام آیه بر این معنا دلالت دارد که اولی الامر هم باید بر اساس اطاعت از حکم خدا در تکو ین وحکم رسول در تشریع رفتار کند. نه اینکه برای خود شأنی هم سطح خدا و رسول قائل شود.
3-    در آیه مورد بحث دوبار از فعل اطیعوا استفاده شده است و مفعول این دو فعل خدا و رسول است و برای اولی الامر از این فعل استفاده نشده است که یا مقصود از تکرار میباید تاکید باشد و با فرق میان اطاعت از خدا و رسول در هر دو صورت  باید توجه کرد که طبق سیاق آیه، اطاعت از اولی الامر نمی  تواند هم تراز و همسطح اطاعت از خدا و رسول باشد. یعنی این اطاعت را باید مشروط و مقید دانست. این تقیید و تحدید در حوزه احکام الهی است و باید در دامنه شریعت سازی معنا شده و به هیچ روی نمی توان اطاعت از اولی الامر را به حق حاکمیت زمینی تفسیر کرد علاوه آنکه القران یفسر بعضه بعضا (بخشی از قرآن بخش دگر را تفسیر میکند)و چون پیشتر بیان شد که اراده هر تغییری را خدا به دست خود بشر قرار داده پس انتخاب ، انتصاب ، حدود وظایف ، شیوه عزل و تمامی مسایل مربوط به حاکم مردمی به عهده مردم میباشد و این نکته ای است که بسیاری از آن غفلت نموده و توجه به لفظ منکم در آیه ننموده اند (اولوالامر منکم) . اگر از اولی الامر اطاعتی باید کرد در حوزه ای است که مردم برایش تعریف نموده اند نه هر چیزی که او در خواب یا بیداری مستانه از قدرت خود آگاه یا نا خود آگاه فرمان دهد . لذا باید صریحاً گفت آیه موضوعات حکومت را وابسته به مردم می داند. آنچه خدا بر آن در این آیه تأکید می کند این است که اگر در امور شرعی یا دینی تان اختلاف افتاد برای حل آن به خدا و رسول مراجعه نمایید نه امور جاری و روز مره زندگی چرا که دین حق ورود در مسایل روزمره مردم نداشته همانگونه که پیشتر در مقالات قبلی بیان شد.
4-    نکته آخر راجع به این آیه اشاره به مفهوم قاضی تراضی است که در فقه ما موجود است. منظور از قاضی تراضی قضاوت عرفی است که طرفین دعوا او را بر میگزینند و رأی اش را مطاع می دانند. این رأی هیچ استلزامی ندارد که مبتنی بر شریعت باشد و یا قاضی میباید اصول و موازین شرعی قضاوت را داشته باشد. لذا اینکه می فرماید اذا حکمتم بین الناس.... یک قضاوت عرفی است نه شرعی. یعنی دلالتی از سیاق آیه بدست نمی آید که حتی ما را به سمت قضاوت شرعی رهنمون سازد.
لذا در مقام جمع بندی این آیه باید گفت: امر اطیعوا در تشریع از پیامبر تجاوز نمی کند؛ یعنی شامل اولی الامر نمی شود. به نظر می رسد برداشت آیه الله خمینی بسیار دور از قرآن است. اینکه آیه الله خمینی امر قضاوت و اجرای آنرا مطابق و لازم و ملزوم دانسته امریست نسبی و وابسته به وضعیت تاریخی جوامعی که شرایط فهم اینچنینی را فراهم میاورده . شیوه و منطق و سیاق حکومت در برخی دورانها، جمع میان دو مقام قاضی و مجری بوده است. امروزه که این جمع دیگر محلی از اعراب ندارد، این ملازمه نیز از حیز انتفاع ساقط شده است. به دیگر سخن می توان و باید مقام قضاوت را از مقام مجری جدا ساخت و این جداسازی هیچ خللی به این دو مفهوم وارد نمی کند.
نکته دیگر در این مقام تناقضی است که میان این برداشت از آیه فوق با آیه شریفه و شاورهم فی الامر... پیش می آید. این آیه بر پیامبر دستور می دهد در امور با مردم مشورت کند. در حالیکه برداشت آیة الله خمینی به گونه ایست که گویی این آیه در قرآن نیامده است(به مانند بسیاری از حوزویان قرآن نخوانده). ما برای حل این تناقض دو راه پیش رو داریم. یا این آیه اخیر را اخص معنا کنیم. یعنی بگوییم اینکه به پیامبر امر شده با  مردم در شیوه دفاع از مدینه در برابر مشرکین مشورت کند وتنها راجع به این موضوع خاص نازل شده و شامل تمام حوزه های مشورتی نمی شود؛ یا اینکه لفظ اطیعوا را اعم معنا کنیم تا وظیفه نبی را مشورت مدام با مردم بدانیم. اما هیچ دلیلی برای اینکه آیه وشاورهم فی الامر را اخص معنا کنیم نداریم بنا بر رایج حوزه مورد تخصیص نمیزند به حکم.
 یک احتمال دیگر که به نظر جدی ترین احتمال است این است که آیه الله خمینی به دنبال دست و پا کردن و تمهید مقدمات برای نتیجه و بحثی از پیش اثبات شده بوده اند و لذا به محض برخورد با آیاتی که در ظاهر ناظر به برداشت و نظریه شان بوده، شروع به تفسیرو تأویل کرده اند بی توجه به آیات دیگر و منطق فهم درست قرآنی. مرحوم علامه در تفسیر این آیه، نظری مخالف رأی آیة الله خمینی دارند و معتقد است مشاوره در امور جاری و روزمره جامعه است و در اینجا اطاعتی وجود ندارد. اما در بیان احکام پیامبر نه حق و نه نیازی به مراجعه و مشاوره با مردم ندارد چرا که خود نبی نیز حق دخالت در فرامین خدا ندارند اما در مقام اجرا و بیان موضوعات ناچار از مراجعه به مردم است. لذا باید گفت آیه و شاورهم فی الامر....   ویژه موضوع خاصی نمیتواند باشد .
فراز بعدی آیه که مستند اصلی قائلان به این تئوری است، داستان شنیدنی تری دارد.
 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ..... ایشان برای توجیه امر حکومت پیامبر تفکیکی جالب میان حکم خدا و امر رسول قائل می شوند. «.... اطاعت از اوامر خدای تعالی غیر از اطاعت از رسول اکرم میباشد. کلیه عبادیات و غیر عبادیات، - احکام شرع الهی- اوامر خداوندست. رسول اکرم در باب نماز هیچ امری ندارد و اگر مردم را به نماز وامیدارد، تایید و اجرای حکم خداست. ما هم که نماز میخوانیم اطاعت امر خدا را می کنیم و اطاعت از رسول اکرم غیر از «اطاعت الله» میباشد. اوامر رسول اکرم آن است که از خود آنحضرت صادر میشود و امر حکومتی میباشد.... خداوند ما را الزام کرده که از حضرت رسول اطاعت کنیم چنانچه ماموریم از اولی الامر –که به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه میباشند- اطاعت و پیروی نماییم». (همان ص 113). در این فرازهای کتاب، نویسنده صراحتاً به جنگ با مفهوم اختیار بشر رفته است. عبارات ایشان مخالفت تام و صریح با مفهوم اختیار بشر دارد که ما در فرازهای نخستین بحثمان آنرا از ضروریات ولایت تکوینی الهی دانستیم. گویی در نظر این دسته از فقها، انسان موجودی است مسلوب الاختیار و نیازمند قیم. برداشتی که بسیار شبیه با افکار حکومتهایی با روش و منش سوسیالیست- کمونیستی  استو چه بسا بدتر چرا که آن نوع از حکومتها اگر برای فرد در برابر جامعه ارزشی قایل نیستند برای جامعه ارزشی بسیار قایلند اما در این فرضیه بشر چه در قالت فرد چه اجتماع فقط پیرو محض است نه بیش از آن . یعنی انسان ها را باید در حد رباتهای انسان ساخته، در نظر آورد که هیچ گونه اختیاری از خود ندارند. ایشان میان مفهوم اختیار بشر و بحث ولایت و حکومت نتوانسته اند به تعادل و ساختاری منطقی برسند و لذا همواره تئوریشان متناقض بوده و خواهدبود.
در پایان این فراز باید به این نکته نیز اشاره کنم که طبق منطق مفسرین، هرگاه آیات متعددی راجع به یک موضوع وجود داشته باشد، فهم درست را منطبق با سیاق اکثریت آیات قرار می دهند و اقلیت آیات را نیز در چارچوبه منطق آیات اکثریت می فهمند. آیات متناظر با بحث ما جملگی دلالت دارد بر پیروی از خدا و رسول در احکام شریعت است نه امر دیگری. لذا بر فرض قبول برداشت های آیة الله خمینی از این آیه، این برداشت و سیاق در اقلیت آیات ناظر به این موضوع است.
کسانی که مایلند نقدی بر این بحث داشته باشند میتوانند با ارسال مطالب موجب رونق گفتمان شوند.
س-الف
فروردین 1390
April 2011

 

**مصاحبه ها ومقالات مندرج در سايت رسام لزوماً ديدگاه رسام نمي باشد.

برچسبها:



درج نظرات
نام : 
آدرس ایمیل : 
متن پیام : 
 
رسام اخبار
رسام نظر سنجی
رسام مناسبتها
رسام فید RSS
رسام دعوت به همکاری
رسام رسام در شبکه های اجتماعی


راه اندازی سایت: فوریه 2011

کلیه حقوق این سایت متعلق به رسام می باشد.