جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر منادی دینداری در پرتو آزادی-جمعیت رسام
Skip Navigation Links
جستجو
ساده انگاری یا خوش بینی؛ راهکار محمد جواد حجتی کرمانی برای برون رفت از بحران

تاريخ انتشار : 2/10/2013



 محمدجواد حجتی کرمانی

(مقدمه!)
یادآوری: این قلم در پایان سال ۸۹ در مقاله‌ای در اطلاعات، سال ۹۰ را دقیقه ۹۰ برای (آشتی ملی اعلام کرد) که مثل همه حرفهای من کسی به آن اعتنایی نکرد و به اصطلاح «تره‌ای برای آن خُرد نکردند.» و چون حقیر می‌سوزم و می‌سازم!، به این بی‌اعتنایی‌ها عادت کرده‌ام و از رو نمی‌روم و هر چند گاه یکبار، عُقده‌های فروخورده‌ام را می‌گشایم و باعث تصدیع خوانندگان و دلخوری پاره‌ای از مسئولان مملکتی می‌شوم. این هم تازگی ندارد. اوراق پرونده‌ی مرا طی این ۳۴ سال ورق بزنید ملاحظه می‌کنید روزی نبوده که حقیر حرفی نزده باشم که به مذاق پاره‌ای خوش نیامده باشد و مرا مورد لطف و محبت!! انتقادهای تند و خشن قرار نداده باشند… اما چند سالی است که برادران بزرگواری که عادت به نواختن حقیر داشته‌اند، مشغول «خودمشت‌مالی» هستند و یکدیگر را می‌نوازند و منِ یک لا قبای مغمومِ مهجورِ مظلوم(!) را به حال خود گذاشته‌اند. و از سوی دیگر؛ پاره‌ای دیگر، گاهی به یاد این «فراموش شده‌ی دوران» می‌افتند و پیشنهاد مصاحبه و گفتگویی می‌دهند که پاره‌ای از آنها را پاره‌ای از خوانندگان محترم اطلاعات دیده و خوانده‌اند و آنها که ندیده‌اند و نخوانده‌اند هم بروند ببینند و بخوانند که از تاریخ ۲۸ اسفند ۸۹ که آن مقاله را نوشتم تاکنون شاید متجاوز از ۱۰۰ صفحه مطلب شود…
بروم بر سر سخنم، من اوضاع سیاسی را بسیار گُسسته و درهم و برهم می‌بینم و هرچه هم زعمای قوم کوشش می‌فرمایند که چهره‌ای عادی و حتی «فوق عالی!» از شرایط کشور ارائه دهند، اما واقعیت آنچنان روشن است که با این سخنرانی‌ها و گفتگوها و بحث و جدل‌ها نمی‌شود بر روی واقعیت دردناک سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بخصوص اخلاقی جامعه پرده کشید… و من این شرایط را همانگونه که بارها یادآوری کرده‌ام کیفر و انتقام الهی می‌دانم بر آنچه ما در این سه دهه‌ی گذشته از ظلم و ستم بر سرِ خودمان آوردیم، از هتک حرمت‌ها و تهمت‌ها و دروغ‌ها و سلب حیثیت‌ها و احیاناً تعرض به جان و مال و ناموس و عِرض و آبروی یکدیگر… ما هر کسی را که جزیی اختلافی با ما داشت، از میدان به‌در کردیم و از اول انقلاب هر روز و هر ماه و هر سال بر تعداد مطرودین و محذوفین و پیاده‌شدگان به زور یا اختیار از قطار انقلاب افزودیم و حالا که نوبت به خودمان رسیده و در متنِ دست‌اندرکاران امور، خدشه و رخنه افتاده، آه و ناله می‌کنیم که چرا حرمت یکدیگر را نگه نمی‌داریم و قدر یکدیگر را نمی‌دانیم!… درحالی‌که پشت سرِ‌ همین ماها که اکنون باهم دعوا داریم، خَیِلی عظیم از محذوفین و مطرودین و متهمین و آبروریختگان و از صحنه به‌درشدگان یا به‌در رفتگان وجود دارند که نام بردن از اشخاص و جریان‌ها و گروه‌های مزبور مستلزم نگارش یک کتاب است! و کافی است که برادران و خواهران ارجمندی که در این سال‌ها در جریان امور بوده‌اند، نگاهی به گذشته از آغاز انقلاب تاکنون بیندازند تا به لیستی طولانی از محذوفین و مطرودین که توسط ارباب دعوای امروز، از میدان به‌در رفته‌اند دست یابند، و من خودم یکی از آنهایم که البته به دلایلی که یکی از آنها لطف خاص رهبر انقلاب و نیز لطف همین آقای دعائی و اصحاب مطبوعات است، هنوز دست و پایی می‌زنم وگرنه اگر اینها نبود من از همان دعوای شدید مجلس اول بر سر عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور وقت، به کلی حذف شده بودم… و الان هم عملاً حذف شده‌ام. ولی به روی خودم نمی‌آورم و از رو نمی‌روم و هر چند گاهی آهی می‌کشم و سوزِ دلی ابراز می‌دارم چرا که به لطف الهی هیچگاه ناامید نمی‌شوم و خدا را شکر… بگذرم… خیلی به حاشیه رفتم…
و امّا آشتیِ ملیِ پیشنهادیِ حقیر (مقدمه!)
این پیشنهاد، نخست خدمت رهبر انقلاب و آنگاه به کل ارباب سیاست اعم از مسئولان فعلی کشور و کل مسئولان پیشین و نیز شخصیت‌ها و احزاب و گروه‌های معترض و مخالف چه آنان که رخت مهاجرت بربسته‌اند یا آنان که در کشورند ولی به دلایلی لب بربسته‌اند و یا آنان که به حبس و حصر دربسته‌اند و نیز عموم مراجع عظام و علمای اعلام و خطبای کرام و شخصیت‌های فرهنگی و علمی و همه‌ی کسانی که به نحوی از انحاء می‌توانند در سرنوشت کشور مؤثر باشند و نیز تک‌تک افراد ملت که مانند منِ یک لا قبا هیچ‌کاره‌اند و فریادشان به جایی نمی‌رسد، اما در حدّ پراکنده کردن ذرّات معلّق نامرئی آلودگی در هوای سیاست، می‌توانند اثرگذار باشند. منظورم همه‌ی افراد عادی و معمولی‌اند اعم از دانشجو و کاسب و بازاری و مسجدی و کمیته‌ای و سپاهی و بسیجی و کارمندانِ جزء دولت و شاغلین آزاد از دهاتی و شهری و باسواد و بی‌سواد… که هرکدام، همانگونه که اشاره کردم در آلوده کردن فضای سیاسی در جلسات خانوادگی و دوستانه و میهمانی‌ها، جشن‌ها و عزاها و نیز در مترو و تاکسی و اتوبوس‌های شهری و صف خرید و اداره و مسجد و مدرسه و همه جا و همه جا مشغول غیبت و تهمت و شایعه‌پراکنی و قول به غیرعلم و عقده‌گشایی و بدگویی و هتک حرمت و بی‌احترامی و آبروریزی این یا آن مقام مسئول یا غیر مسئول یا وابستگان آنان یا این روحانی و آن روحانی و این وکیل و آن وزیر و یا آن مخالفِ معارض و منتقد هستیم بخاطر فشار زندگی و عدم تکافوی دخل و خرج به زمینِ و زمان ناسزا می‌گوییم و… خلاصه تک‌تک ما که شرایط ناسالم و ملتهب و بی‌کنترل سیاسی، به عصیان و گناهمان کشانده است، مخاطب این نوشته و این پیشنهادند. به یادم آمد آیه کریمه‌ی قرآن که از زبان و دل به آن ایمان دارم و به آن عشق می‌ورزم.
«یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فی السِّلم کافه‌ی ولا تتبّعوا خُطُوات الشیطان»
یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید همگان به آشتی درآیید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید.
دقت می‌فرمایید که خداوند در برابر دعوت به آشتی، به «خُطُوات شیطان» اشاره می‌کند و این بدان معنی است که راهی که ما داریم می‌رویم و این نزاع و درگیری و تخاصم و تنازع پیوسته درحال گسترش که ما در آن می‌لولیم و مدام در کوره‌ی جهنمیِ آن می‌دمیم، گام‌های شیطان است که ما از آن پیروی می‌کنیم… اگر کسی مدعی است جز این است این گوی و این میدان. مثلاً‌ با دلیل بفرمایند که ادامه دعوای خرداد ۸۸ راه شیطان نیست…
ستون من به اصل مطلب نرسیده بسته شد!‌ تا فردا…
***
آشتی ملی تنها راه برون‌رفت (۲)
…فکر نمی‌کردم این یادداشت‌ها این‌قدر طولانی شود و اگر قلم را مهار نکنم، بیش از این به درازا خواهد کشید. ولی شما به جای من! آیا می‌توانید از نقل تلفنی که امروز صبح به من شد و از آنسوی خط، مردی که مردانگی و صداقت از تُن صدا و گفتارش می‌تراوید، سخنانی از سرِ درد و مسئولیت‌شناسی و نگرانی گفت صرفنظر کنید؟
ـ مرد، با لحنی جدّی و آکنده از احساس تأثّر و تألّم، خود را سرتیپ خلبان علی… بازمانده‌ی جنگ تحمیلی در سن متجاوز از هفتاد سالگی معرفی کرد که از گروه ۲۵ نفره‌ی خلبان‌هایی که یکدیگر را می‌شناختند، در تشییع جنازه‌ی ۲۳ تن از آنان شرکت کرده و تابوت آنها را بر دوش کشیده و باز به پرواز جنگی خود ادامه داده و بالغ بر ۲۵۰۰ (دو هزار و پانصد پرواز) داشته است. او نتوانست از گریه خودداری کند و چند بار گریست و مرا هم گریاند و گفت چرا این آقایان… (نام برد) در نماز جمعه‌ی… (با ذکر تاریخ) چنین حرف‌هایی می‌زنند و مردم را به جان هم می‌اندازند؟ می‌گفت ترا به خدا صدای مرا به مقامات عالی کشور (نام بُرد) برسان و بگو چند ماه پیش از سقوط صدام او رأی ۹۸ درصدی از مردم گرفت و سوریه را ببینید که چه اوضاعی دارد… چرا ما به خون‌های ریخته شده‌ی جوانانمان رحم نمی‌کنیم؟ او گفت «حضرت آقا» مرا می‌شناسند، اما هرچه کرده نتوانسته راهی به دیدار با ایشان پیدا کند… به او گفتم کاش نواری داشتم صحبت‌های شما را ضبط می‌کردم و اگر می‌شد به گوش مقامات عالیه می‌رساندم…
اما در اینجا می‌خواهم از حضرات امامان جمعه محترم از سیّد و غیرسیّد از چاق و لاغر! از پیر و جوان(۱) درخواست کنم شما را به خدا (و اگر نه، به دست‌های بریده‌ی قمر بنی‌هاشم!!) قسم‌تان می‌دهم که دست از این سخنان تحریک‌آمیز بردارید و مردم را به حال خودشان بگذارید. بگذرم… وگرنه پیوسته در کوره‌ی نزاع و تخاصم دمیدن، برخلاف نصّ صریح «ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم» است.
و اما آشتی ملّی: بگذارید این سناریو را آنگونه که در ذهن خیال‌پرورِ خوش‌بین خود می‌پرورم، برای شما بنویسم که لااقل در عالم خیال، کَیْف کنید! برای آنکه نظرم را بگویم شما را ۳۴ سال به عقب برمی‌گردانم و شور و هیجان حاکم بر سراسر ایران را که چشم جهانیان را خیره کرده بود،‌ به یادتان می‌آورم و فوری شما را ۳۴ سال به جلو می‌آورم یعنی همین روزهای حاضر پایانی دی و آغاز بهمن ۹۱٫ ماچه بودیم؟ و چه شدیم؟ به خدا آه از نهاد هر ایرانی مخلصِ وطن‌دوستِ خدمتگزاری برمی‌آید…
هر ایرانی که به این سرزمین عشق می‌ورزد و ایران را چون مادری مهربان دوست دارد و به آن احترام می‌گذارد، چه مسلمان باشد چه مسیحی چه زرتشتی چه کلیمی یا هر دین و آئین و مسلکی که داشته باشد… در بهمن ۵۷ فاصله‌ها از میان برداشته شده بود و مسلمانان و اقلیت‌های مذهبی و صاحب‌مسلکان گوناگون همه زیر لوای رهبری امام خمینی رضوان‌الله علیه گرد آمدند و ریشه رژیم سلطنتی را از بیخ و بُن برکندند… و امروزه‌ی روز چه می‌بینیم؟ صفّ واحد و پولادین انقلابیون، تکه تکه و پاره پاره شده و هر شخصیت و گروه و طایفه‌ای برای خود دفتر و دستکی دارد و نان خودش را می‌پزد و مواظب است کلاه از سر خودش نیفتد… آن هم نه از ترس بیگانگان و دشمنان که از ترس دوستان و همکاران و همرزمان قدیم!… واویلا!…
علامات سقوط اخلاقی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و بروز انواع مفاسد اجتماعی و اختلاس‌های کلان و زورگیری لمپن‌ها و سُست شدن عقاید جوانان و بی‌احترامی نسبت به بزرگان و چه بگویم… صف واحد بهمن ۵۹ را، اینک به صفوفی متخاصم و متنازع و ستیزه‌گر و فحّاش و تهمت‌زن و دروغ‌پرداز و کینه‌ورز و بی‌گذشت و سخت‌گیر و بی‌ملاحظه و پر از حقد و حسد و کینه و خصومت تبدیل کرده است… اینها سیاه‌نمایی نیست… گزارش از سطح عمومی جامعه است از مسجد و مدرسه گرفته تا خانه و دانشگاه تا کوچه و خیابان و میدان تره‌بار؟… آنها که منکرند، بیا روبرو کنیم!…
من منکر وجود جوانان پاک‌سرشت و فداکار و باگذشت و آماده‌ی جانبازی در راه انقلاب و رهبری نیستم ولی با یک تشبیه می‌خواهم بزرگانی را که به این قشر جوان پاکباخته، دل خوش دارند،‌ یادآور شوم که در همین تهرانِ آلوده و کثیف، شما پارک‌های پر از درخت‌های سر به فلک کشیده می‌بینید که در واقع ریه‌های تنفسی این شهر «تخته‌سر۲ شده» هستند… همچنین پاره‌ای از مساجد و محافل و مشاهد مشرّفه که اخلاص و پاکی در آنجا موج می‌زند… امّا این موارد، استثناهایی است که بازگوی فضای عمومی جامعه چه از نظر طبیعی و فیزیکی و چه از نظر فرهنگی و معنوی و سیاسی،‌ نیست… من وقتی پاره‌ای سخنان را در تشریح اوضاع عمومی کشور و به‌خصوص مدح و منقبت جوانان نسل سوم انقلاب می‌شنوم، پیش خودم می‌گویم این گوینده بزرگوار درست می‌گوید امّا مرجع ضمیرش به استثناها برمی‌گردد نه قاعده‌ها!… و وقتی به کُنه مسئله فکر می‌کنم وحشتم می‌گیرد که چگونه می‌شود اینهمه عقب‌افتادگی و سقوط و درهم‌ریختگی و نابسامانی و دعوا و جنجال و گسیختگی را نادیده گرفت و از کشور «گل و بلبل» و «مدینه‌ی فاضله» آرمانی سخن گفت…
…حالا کم‌کم می‌خواهم با مهار قلم به اصل مطلب بپردازم(۳):
تصویر خیالی من، بازساخت وحدت غرورآفرین و شادی‌بخش و تاریخ‌ساز ۲۲ بهمن ۵۷ است که قلم من از بیان اوصاف آن و نیز از بیان آنچه ما بر سرِ انقلاب آورده‌ایم، عاجز است… امّا اجازه بفرمائید تصویر ذهنی خودم را از آنچه به نام «آشتی ملی» می‌نامم بازگو کنم…
تا فردا
پی‌نوشت:
۱ـ خواننده‌ی محترم! مرجع ضمیرهای این امامان جمعه را خودتان می‌دانید!
۲ـ «تخته‌سر شده» اصطلاح کرمونی به معنی شیئی مزاحم و غیرقابل اصلاح و غیرقابل دور ریختن.
۳ـ از این پراکنده‌نویسی به یاد یادداشتهای پربار و آموزنده و پر از حکمت استاد بزرگوار هم‌ولایتی‌مان دکتر باستانی پاریزی می‌افتم که در همین یادداشت‌های اخیرشان در مورد مرحوم دکتر گنجی از بامداد تاریخ تا پایان آن، سخن رفته بود…!
***
آشتی ملی، تنها راه برون‌رفت…(۳)
در این شماره نخست یادآوری کنم که عنوان مقاله که طنزی تلخ دارد، هر چند تکراری حشوآمیز به نظر می‌رسد، امّا به پندار نگارنده، این طنز در تمامی مطالبی که ذیل این عنوان می‌آید مشهود است چرا که تلخ‌تر از این طنز چیست که پیروان آئین «اسلام» که نامش از «سلم» یعنی صلح و آشتی گرفته شده و نیز نخستین آیه‌ی کتاب آسمانیش که یکصد و چهارده بار در این کتاب مقدس تکرار شده «بسم‌الله الرحمن الرحیم» است که طبق آنچه از تفاسیر مستفیض و حتی متواتر اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده است، «رحمان» اشاره به «رحمانیّت عام» الهی دارد که شامل هر انسان کافر و مؤمن و حتی هر مخلوقی است. و «رحیم» مشعر بر «رحیمیّت خاص» اوست که برحسب استعداد ذاتی و نیز اکتسابی انبیاء و اولیاء و عبادالله صالحین، آنان را دربر می‌گیرد… آنگاه ما مسلمانها، آن‌هم ما مدعیان اختصاصی(!) پیروی از اهل‌بیت علیهم‌السلام نه تنها سرِ تسلیم به «سِلم» و «اسلام» راستین که آئین جهانی است فرود نمی‌آوریم بلکه با تفسیر و تأویل خودخواهانه از اسلام و قرآن و سُنّت، در این ۳۴ ساله، یکبار هم نشده که با کسانی که از خودی و غریبه دعوا کرده‌ایم، راهِ سِلّم و آشتی پیش گیریم و تنها برای نمونه و آزمایش یکبار به آیه‌ی:
«ادفع بالتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه‌ی کأنه ولی حمیم یعنی بدی را به بهترین راه دفع کن که ناگهان، کسی که میان تو و او دشمنی است، گویی دوست صمیمی توست!» عمل کرده باشیم! و باز برخلاف آیه‌ی کریمه‌ی:
« وإن جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل على الله یعنی اگر دشمن برای آشتی بال گشود تو هم بال بگشا و بر خدا توکل کن»، پیوسته بر کوره‌ی دشمنی با خودی و بیگانه می‌‌دمیم و ای کاش در یک جایی این کار خلاف عقل و دین و سیاستِ منطقی و عاقلانه، متوقف می‌شد!!…
ما دقیقاً برخلاف سُنّت و سیره‌ی پیشوایان بزرگوار دین که علاوه بر تأییدات خاص الهی از عاقل‌ترین و سیاستمدارترین عقلا و سیاستمداران جهان بوده‌اند، و به همین دلیل با صبر و استقامت و حلم و حوصله و شرح صدر تمام، در برابر تندخویی‌ها و بدگویی‌ها و کارشکنی‌ها و توطئه‌های شبانه‌روزی دشمنانشان راهِ مدارا و مهرورزی و احسان و نیکوکاری و بسطِ قسط و عدل را در مورد آنان، پیش می‌گرفتند و در گذر زمان، دشمنان کینه‌توزِ توطئه‌گر، دوستان صمیمی و یاران فداکار آنان می‌شدند و «اذا الذی بینک و بینه عداوه‌ی کأنه ولی حمیم» که کلام وحی آمده در سیره‌ی عملی رسول‌خدا(ص) و جانشینان بزرگوارش تحقق عملی می‌یافت و خلاصه آن پیشوایان بشریت، با سیاست دینی‌ای که داشتند «دین را دنباله» و ابزار سیاست نکرده بودند ، برخلاف ما که به چنین سنت سیئه‌ای آلوده‌ایم، پیوسته دشمنان خود را در صف دوستان جا می‌دادند و به تعبیر این حقیر، متخصص دوست کردن دشمنان بودند و ما طی این ۳۴ ساله هر روز و هر ماه و هر سال و هر دهه، بدتر از روزها و ماهها و سالها و دهه‌های پیشین بنام دین و اسلام و قرآن و پیغمبر و امام، صد درصد برخلاف آن بزرگواران عمل کرده‌ایم بطوری که در دنیا کسی از ما متخصص‌تر در «دشمن کردن دوست» نیست… و ارائه دلیل برای امری که از آفتاب روشن‌تر است، کاری است که نه‌تنها بر وضوح و بدیهی بودن مطلب نمی‌افزاید بلکه از آن می‌کاهد…
گفتم این طنر تلخی است که ما «فرافکنی» را از عقول معمول و عادی هم فراتر برده‌ایم و اصرار داریم که رقیبان سیاسی خودمان را به ریش بیگانه بچسبانیم و غفلت داریم یا تغافل می‌کنیم که هرچه بر این امر بی‌دلیل، اصرار بورزیم، دره‌ی عمیق میان آحاد جامعه بیشتر خواهد شد و چون امر باطلی است، به حکم ناموس الهی، دوام نخواهد یافت و دیر یا زود، کیفر اعمالمان را خواهیم داد که داریم می‌بینیم و خدا نکند که این آیه درباره‌ی ما مصداق داشته باشد که «ولنذیقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاکبر لعلهم یرجعون یعنی ما عذابِ پست‌تر را و نه عذاب بزرگ‌تر را به آنان می‌چشانیم شاید بازگردند…»
…می‌خواستم امروز سخنم را به پایان برم اما این قلم طاغی، که در دست احساس زجردیده‌ی دردکشیده و نگران من سرکشی می‌کند و مرا به دنبال خود می‌کشاند، سخن را دراز کرد و من می‌ترسم با این پرگویی، بالاخره هم از ادای حق مطلب برنیایم و مانند بسیاری از موارد دیگر مخصوصاً در سخنرانی‌های ناکامم به ادای مطلب حق خودم ظلم کرده باشم… بد نیست خاطره‌ای نقل کنم:
من با شهید بهشتی در ایام مجلس خبرگان قانون اساسی، مباحثات طلبگی استاد شاگردی داشتیم و این مباحثات که در صورتجلسات مجلس چاپ شده، آن ایام نقل محافل و مجالس بود و بعضی از دوستان را هم تا سالها با من سرسنگین کرده بود که چرا با استاد خودم کلنجار می‌روم… باری… در همان ایام، در یک مجلس مهمانی خانوادگی، به‌نظرم منزل مرحوم حاج شیخ محمدرضا آیت‌اللهی (پدر بزرگوار دکتر حمیدرضا آیت‌اللهی رئیس فعلی پژوهشگاه علوم انسانی) آن شهید بزرگوار مادر ابوذر را دیده بود و پس از سلام و علیک و احوالپرسی به او گفته بود: به آقای حجتی بگویید کمتر عصبانی بشود چون وقتی عصبانی می‌شود حرف حسابش هم از بین می‌رود…
…خدا را شکر می‌کنم که من جایی سخن نمی‌گویم وگرنه با این دلِ پردردی که دارم و اعتراضی که به صدر تا ذیل مسئولین جمهوری اسلامی دارم، حتماً و قطعاً کار دست خودم می‌دادم و همین چند کلمه را هم نمی‌توانستم تقدیم خوانندگان کنم…
با اعتذار از درازی سخن… تا فردا…
***
آشتی ملی، تنها راه برون‌رفت… (۴)
زوایای «آشتی ملی» و یوسف تأویل‌گرای آن…
…رؤیای «آشتی ملّی»، رؤیای بسیار شیرینی است که می‌تواند ازسوی مُعبّران با بینش‌ها و گرایش‌های گوناگون و متضاد سیاسی، اجتماعی و روان‌شناسی… تعبیرات متفاوتی داشته باشد که عده‌ای آن‌را «اضغاث و احلام» یعنی آشفته و بی«تأویل» پندارند، امّا شاید هم از قبیل خواب دیدنِ هم‌زندانیان حضرت یوسف(ع) باشد و یا خواب عزیزِ مصر که هر دو از زبان آن پیامبر عزیز الهی «تأویل» شد و همانگونه رخ داد که آن‌حضرت با دید آینده‌نگر الهی‌اش گفته بود… خدایا چه می‌شود اگر این «رؤیا» را تعبیرگر و تأویل‌گرانی یوسف‌خصال و روشن‌بین و آینده‌نگر و مؤیّد به تأییدات الهی، تعبیر و تفسیر و تأویل «عملی» کند و آن را در «عمل» به منصّه ظهور رساند و چراغی نو فرا راه توده‌ای عظیم از گمگشتان راه برافروزد… که راهنمایان اشتباهکار، آنان را به این‌سو و آن‌سو کشیده و می‌کشند و آنان را در وادی نزاع و خصومت و ناامیدی و اضطراب و نگرانی از آینده‌ی خودشان و فرزندانشان و آینده مُلک و ملت ما درانداخته و درمی‌اندازند و مراد من از این یوسف(ع)، سیّدی بزرگوار و خوش‌گفتار و خوش‌رفتار است که علیرغم همه‌ی تفاوت دیدگاههای من و آن بزرگوار، او را تنها معبّر و مفسّر و تأویل‌گرای «عملی»ای می‌دانم که از عهده‌ی تعبیر «عملی» این رؤیا برمی‌آید: سیّدی بزرگوار که اینک سررشته همه‌ی امر دنیا و دین این مُلک و ملت را در دست دارد و من پیوسته شام و پگاه از درگاه خدای مهربان، سلامت و شادکامی و پیروزی و هدایت او را به بهترین راه نجات مُلک و ملت درخواست می‌کنم و بدین امید که این دعاها، مستجاب و این رؤیای شیرین تعبیر شود، روز را به شب و شب را به روز می‌رسانم یا بهتر بگویم با این رؤیاست که بیدارم! و به امید تعبیر و تفسیر «عملی» آنست که زنده و در تکاپویم!… وگرنه فضای غمبار و مسموم و آلوده‌ی «هوا» و «سیاست»، نه برای من که برای هیچ‌کس حتی خواجه حافظ شیرازی هم! مجال و حالی باقی نگذاشته است مگر تنی چند که گرفتار جمع مال و ثروتند و از بازار آشفته کشور سوءاستفاده سرشار می‌کنند و درحالی که مردمی بسیار به نان شب محتاجند از دوا و درمان بیماری خود و بچه‌هایشان ناتوانند و بسیاری از بی‌چیزی و بی‌توانی، تسلیم فرشته مرگ می‌شوند که تنها راه رهایی از این «شِبه‌زندگی» است… و نیز پاره‌ای ارباب سیاست یا به تعبیر بهتر سیاست‌بازان حرفه‌ایِ به ظاهر دینی که در باطن غیردینی‌اند. چرا که دچار نزاع و تخاصم بر سر جاه و مقام یا به کرسی نشاندن دیدگاه‌های تند و کُند سیاسی متضاد خویشند و یا با سوء فهم از دین و تطابق آن به مقتضیات عاقلانه و عالمانه عصر، با تعصّب‌های ویرانگر، همه را به چوب نفی و طرد و تفسیق و تکفیر سیاسی و دینی، می‌رانند و جز خودشان و تعداد معدودی از همفکرانشان همه‌ی ارباب عقاید سیاسی دیگر و فعالان عرصه‌ی دین و سیاست و بطور کلی اکثریت ملت را فاقد شعور کافی می‌دانند و بر آنند که با این طرز فکر و عمل، اصالت دین را از دستبرد جاهلان یا مغرضان یا غرب‌زدگان محفوظ می‌دارند… آری… به جز این ثروت‌اندوزان و این متخاصمان عرصه‌ی سیاست، عموم مردم گرفتار «هوا» و «سیاست» آلوده‌اند و اینان که به خود مشغولند، نه خودشان مجال دارند و نه به دیگران مجال می‌دهند که بنشینند برای این آلودگی کُشنده‌ی پهنه‌ی «هوا» و «سیاست» چاره‌ای بیندیشند!… و افسوس و هزار افسوس که فضای کشور از مطبوعات و رسانه‌ی ملی و تریبون‌های نماز جمعه و بیشتر مجالس و محافل و کوچه و بازار و مدرسه و مسجد و خیابان و میدان پر است از دود و دم خفقان‌زای «هوا» و «سیاست»… باز… قلم… سرکشید!…
…می‌گفتم دعای شب و روز من به جان سیّد عالیقدری است که علیرغم همه‌ی تفاوت و تضاد نگرش‌ها، برای طول عمر و سلامت و موفقیّت او دعا می‌کنم. در کنار رؤیای شیرین «آشتی ملی» که برایش جان می‌دهم، گاهی یک کابوس وحشتناک مرا در خود فرو می‌بَرَد که این را گاهی با اهل دل دردمند شاکی عاصی مطرح کرده‌ام که مرگ حق است و اگر روزی در چنین شرایط تخاصم و تنازع پیوسته رو به گسترش که ما داریم، اگر زبانم لال «ستون» خیمه انقلاب فرو افتد، چه بر سرِ این مُلک و ملت خواهد آمد و این تندخویان بدگفتار بدرفتار چه بر سر این مردم خواهند آورد… و از این‌رو است که من نه تنها به خاطر سوابق و ارادت و عشق دیرینه‌ی شخصی بلکه حتی از دیدگاه عام سیاسی و بین‌المللی بر آنم که وظیفه تک‌تک ایرانیان، دعا برای حفظ جان و سلامتی و موفقیت این سیّد عالی‌مقام است…
دریغم آمد به این نکته ظریف و شریف که اکنون از ذهنم گذشت اشاره نکنم: فرق رؤیای تعبیر شده توسط حضرت یوسف(ع) با رؤیای مورد انتظار تأویل حقیر اینست که یکی از رؤیاها که عزیر مصر دیده بود توسط یوسفِ زندانی تعبیر شد ولی رؤیای من که رؤیای یک «زندانی هوا و سیاست و دود و آلودگی» است به یاری خدا توسط «عزیزِ مصر انقلاب اسلامی» تعبیر عملی خواهد شد. اما وجه مشترک آنست که هر دو رؤیا توسط عزیزان مصر کنعانی و ایرانی به مرحله‌ی اجرای عملی می‌رسد. ان‌شاءالله. والله علی کل شیئٌ قدیر.
حالا بروم بر سرِ بازگوکردن رؤیای آشتی ملی
قسمتی از این رؤیا یا «طرح»، جنبه مقدماتی دارد که جای طرحش اینجا نیست و من برای این مرحله، فکری دیگر در سر دارم که نمی‌دانم تا کجا و چگونه چه می‌توانم بکنم که با واقعیتها بخواند و تقدیر الهی چه باشد…
اما آنچه قابل ذکر است: دو صحنه از آغاز و پایان فیلم آشتی ملی است که در سناریوی ذهنی من چنین آمده است:
* نخست، در یک سخنرانی از سوی عالی‌ترین مقام کشور اعلام می‌شود که در نظر است یک تجدیدنظر کلی در سیاست‌های کلی داخلی و خارجی از آغاز تاکنون به عمل آید و از همه‌ی صاحب نظران موافق و مخالفِ و وفادار به نظام جمهوری اسلامی فراخوان می‌شود که نظرات اصلاحی خود را مطرح نمایند. البته با قید آنکه بیان نظریات، مصلحانه و به دور از شعار و خشونت و تندی و هتک حرمت و افترا و دروغ… باشد.
 
* در ثانی از جمیع مسئولان و دست‌اندرکاران امور جمهوری اسلامی از آغاز انقلاب تاکنون و نیز از صحنه‌گردانان غیرمسئول اعم از مراجع تقلید و علمای بلاد و خطبا و نویسندگان و ارباب نظر سیاسی و دینی و جامعه‌شناسی دعوت می‌شود که در گردهم‌آیی «آشتی ملی» فراهم آیند و طی یک سخنرانی عفو عمومی همه‌ی محبوسان و محصوران و مطرودان اعلام می‌شود و آنان از هر شخصیت و حزب و گروه و دسته و جمعیّت (که قبلاً در طرح مقدماتی با آنان توافق شده است) به جلسه‌ی عمومی می‌آیند و مراسم آشتی‌کنان ملّی در «مرآ» و «منظر» عامه‌ی خلق جهان اعم از ایرانی و غیر ایرانی به عمل می‌آید… (طبق آنچه در رؤیا آمده است که تمام تلویزیون‌های جهان این مراسم را مستقیماً پخش می‌کنند!). من از تصور این منظره می‌خواهم پرواز کنم! چون می‌دانم قلب پیغمبر خدا(ص) و اولیاء دین(ع) از این پدیده غرق در شادی و سرور خواهد شد و دشمنان ما بخصوص اسرائیل با تمام وجود خواهد سوخت و در خود فرو خواهد ریخت…
این آیه‌ی کریمه به یادم آمد که گفته‌اند درباره‌ی جانشینی حضرت علی(ع) نازل شده است:
«الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون و لاتمّ نعمتی علیکم و لعلکم تهتدون»
آیه را از اول تا آخر نوشتم که حالت خودم را با تلاوت این آیه‌ی کریمه نشان داده باشم. آیه کریمه موقعیتی را برای مسلمانان ترسیم می‌کند که کافران از دین آنان مأیوس شده‌اند و به آنان توصیه می‌کند که از کافران نترسند و از خدا بترسند و اشاره می‌کند که نعمتش را بر آنان تمام کرده و آنان شایسته‌ی آنند که راه یابند…
شما را به وجدانتان سوگند می‌دهم ای متخاصمان و دعواگران عرصه‌ی سیاست! آیا وضع کنونی، مورد رضایت خدا و پیغمبر است و دشمنان را مأیوس کرده است یا تحقق رؤیای من اگر تعبیر و تفسیر عملی شود؟!… من هیچ وجدانی را راضی به وضع موجود نمی‌دانم که هرکسی تقصیر را به گردن دیگری می‌اندازد. (تمثیل ماشین‌سواری فراموش نشود).
من یک چشمه‌ی آن را نوشتم و یک منظره از این رؤیا و این فیلم بلند در دست تهیه‌ی ذهنی‌ام را فرا دید شما نهادم… شما هم چندی در این رؤیا فرو روید و برای سیّد عزیز بزرگوار اولاد پیغمبر(ص) که باید حافظ دین جدش باشد و از سُنّت حسنه‌ی آن برگزیده‌ی محبوب الهی پیروی کند و راه عفو و صفح و سماحت و بزرگواری جدّش را ادامه دهد دعا کنید… خدایا مستجاب کن و رؤیای شیرین مرا تحقق عملی بخش… آمین یا ربّ العالمین.
 
* منبع: جرس
** مقالات ومصاحبه های مندرج درسایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.
 

برچسبها:



درج نظرات
نام : 
آدرس ایمیل : 
متن پیام : 
 
رسام اخبار
رسام نظر سنجی
رسام مناسبتها
رسام فید RSS
رسام دعوت به همکاری
رسام رسام در شبکه های اجتماعی


راه اندازی سایت: فوریه 2011

کلیه حقوق این سایت متعلق به رسام می باشد.